یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
خسته ام زین عشق دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو ولیلای تو من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگت پنهان و پیدایت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم ونشناختی
نوشته شده توسط مرضیه
سلام عزیزم,مطلبت خیلی خوشگل بود.
سلام گلم لطف داری ممنون
سلام مرضیه جان
شعر جالبی بود.مرسی
امیدوارم تابستون بتونیم در کنار هم وب پربارتری داشته باشیم.
سلام عزیزم مرسی که مطلبمو خوندی خوشحالم که خوشت اومده
سلام ،خوب بود مرضیه جون ولی اگه میشه شعرای جدید و شعر نو بنویس .مرسی
سلام گلم.مرسی از پیشنهادت در آینده حتما این کار رو خواهم کرد.