دانشجویان گفتار درمانی همدان ۸۸

وظیفه یک گفتاردرمانگر کمک به افرادیست که دچار اختلالات تکلم هستند تا این بیماران نیز مانند سایرین از گفتار طبیعی بر خوردار شوند

دانشجویان گفتار درمانی همدان ۸۸

وظیفه یک گفتاردرمانگر کمک به افرادیست که دچار اختلالات تکلم هستند تا این بیماران نیز مانند سایرین از گفتار طبیعی بر خوردار شوند

هوشنگ ابتهاج و شهریار

 هوشنگ ابتهاج این شعر و برای شهریار گفته  شهریارم با یه شعر جواب داده!جالبه حتما بخونید

هوشنگ ابتهاج:

 تو بمان!

با من بی کس تنها شده تو بمان!

یارا همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان!

من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام  

تو همه باروبری تازه بهارا تو بمان

داغ و درد است همه نقش و نگار دل من

بنگر این نقش به خوان نشسته نگارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را لیک  

دل ما خوش به فریبیست  غبارا تو بمان

هر دم از حلقه ی عشاق پریشانی رفت

به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان

شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم

پدرا ! یارا! اندوه سارا!   تو بمان

سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست

که سر سبز تو خوش باد کنارا تو بمان 

شهریار 

 بمانیم که چه؟! 

 سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه؟! 

 زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه؟!  

درس این زندگی از بهر ندانستن ماست 

 درس بخوانیمو ندانیم که چه؟! 

 خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز  

بچشیمو به عزیزان بچشانیم که چه؟!؟ 

 دور سر هلهله و هاله ی شاهین عجل 

 ما به سر گیجه ی کبوتر بپرانیم که چه؟!  

کشتی را که پی غرق شدن ساخته اند 

 هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه؟! 

 قسمت باغ و شغال است خود این باغ و مویز 

 بی ثمرنموده چشمی بچلانیم که چه؟!  

بدتر از خواستن این لطمه نتوانستن  

هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه؟! 

 گر رهایی است برای همه خواهید از غرق 

 ورنه تنها خود از لجه رهانیم که چه؟! 

 ما که در خانه ی ایمان خدا ننشستیم!  

کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه؟!  

قاتل مرغ و خروسیم یکیمان کمتر  

این همه جان گرامی بستانیم که چه؟! 

 مرگ یکبارو مثل دیدم و شیون یکبار 

 این قدر پای تعلل بکشانیم که چه؟! 

 شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه؟!!!!!!! 

 امیدوارم خوشتون اومده باشه در اخر اینکه اگه رنگ و وارنگ شده واقعا نمیدونستم چه رنگی به رنگ زمینه ی وبلاگ میاد!

نظرات 3 + ارسال نظر
پروانه پنج‌شنبه 21 مرداد 1389 ساعت 09:29

سلام گلم.جالب بود.احتمالا شهریار بعد از شکست عشقیش این شعر رو سروده!!! منم همین مشکل رو با رنگ پیش زمینه داشتم امتحان که کردم دیدم رنگ های روشن نمای بهتری داره

سلام پروانه جان.نمیدونم شاید !!!!!

اسماعیل شنبه 23 مرداد 1389 ساعت 01:00

سلام فوق العاده بود.
فک کنم قرمز بهتر بود

سلام مرسی از لطفتون ولی چرا قرمز؟؟؟امتحانش کردم ولی چشمو اذیت میکنه!حالا قرمزوابی .....فرقی نداره!!!

زهره شنبه 23 مرداد 1389 ساعت 05:12

سلام نسیمم.مطلبت جالب بود.اشکالی نداره اگه وب یه کوچولو رنگی باشه.مهم محتوای مطالبه که دست همگی درد نیاد.همش عالی بود.

سلام زهره جونم!اره واقعا درست میگی مهم محتواس!دست توهم درد نکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد