یاد دارم در غروبی سرد سرد،می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد،داد میزد کهنه قالی می خرم ،دست دوم جنس عالی می خرم ،کاسه و ظروف سفالی می خرم ،گر نداری کوزه خالی می خرم، اشک در چشمان بابا حلقه بست ،عاقبت آهی کشید بغزش شکست، اول ماهست و نان در سفره نیست، ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟ بوی نان تازه هوشش برده بود، اتفاقا مادرم هم روزه بود، خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت : آقا سفره خالی میخرید؟
مطلبت عالی بود نسیم جون
ادمو به فکر فرو میبره
سلام.
نماز روزه هات قبول باشه
پست خوبی بود. بیاین سعی کنیم همیشه به یاد بقیه
هم باشیم و از خودمون فاصله بگیریم
good luck