دانشجویان گفتار درمانی همدان ۸۸

وظیفه یک گفتاردرمانگر کمک به افرادیست که دچار اختلالات تکلم هستند تا این بیماران نیز مانند سایرین از گفتار طبیعی بر خوردار شوند

دانشجویان گفتار درمانی همدان ۸۸

وظیفه یک گفتاردرمانگر کمک به افرادیست که دچار اختلالات تکلم هستند تا این بیماران نیز مانند سایرین از گفتار طبیعی بر خوردار شوند

یک روز زندگی

دو روز مانده به پایان عمرش تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده . تقویمش پر شده و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود . پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد . 

داد زد و بد و بیراه گفت ... خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت ... خدا سکوت کرد . جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت ... خدا سکوت کرد . به پر و پای فرشته و انسان پیچید ... خدا سکوت کرد . کفر گفت و سجاده دور انداخت ... خدا سکوت کرد . دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد ....... خدا سکوتش را شکست و گفت : یک روز دیگر هم رفت و تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی . تنها یک روز دیگر باقیست بیا و لااقل این یک روز دیگر را زندگی کن . 

لا به لای هق هقش گفت : اما با یک روز ! با یک روز چه کار میتوان کرد ؟ 

خدا گفت : آنکس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمیابد هزار سال هم به کارش نمی آید . 

و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت :‌ حالا برو و زندگی کن . او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید . می ترسید حرکت کند ... می ترسید راه برود ... میترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد . قدری ایستاد ... بعدد با خودش گفت : وقتی فردایی ندارم نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد ... بگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم. 

آنوقت شروع به دویدن کرد و زندگی را به سر و رویش پاشید . زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود . میتواند بال بزند ... میتواند پای روی خورشید بگذارد . میتواند ... 

او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد ... زمینی را مالک نشد ... مقامی به دست نیاورد اما... 

او در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید . روی چمن خوابید . کفش دوزکی را تماشا کرد. 

سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که نمی شناختندش سلام کرد و برای آنهایی که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد . 

او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد لذت برد و سرشار شد و بخشید . عاشق شد و عبور کرد و تمام شد . او همان یک روز زندگی کرد اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند ... 

امروز او در گذشت کسی که هزار سال زیسته بود !! 

 ---------------------------------------------

نگه دار فرصت که عالم دمی است    /     دمی پیش دانا به از عالمی است

نظرات 2 + ارسال نظر
زهره سه‌شنبه 18 خرداد 1389 ساعت 22:09

خیلی عالی بود.
امیدوارم هیچ وقت روزهای زندگیمون رو از دست ندیم

ممنون که وقت میزارید و مطلب ها رو میخونید

ف پنج‌شنبه 20 خرداد 1389 ساعت 17:27

خیلی قشنگ بود دست نویسندش درد نکنه

ممنون که مطلب رو خوندید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد