شیطان که می خواست خود را با عصر جدید تطبیق دهد تصمیم گرفت وسوسه های قدیمی و در انبار مانده اش را به حراج بگذارد......
در روزنامه آگهی داد و تمام روز مشتری ها را در دفتر کارش پذیرا شد. حراج جالبی بود.سنگهایی برای لغزش در تقوا.آینه هایی که آدم را مهم جلوه می داد.عینک هایی که دیگران را بی اهمیت نشان می داد.خنجرهایی با تیغ های خمیده که آدم می توانست آنها را در پشت دیگری فرو کند.ضبط صوت هایی که فقط غیبت و دروغ را ضبط می کرد.
شیطان رو به خریداران فریاد زد:
((نگران قیمت نباشید! الان بردارید و هر وقت داشتین پولش را بدهید))
یکی از مشتریان در گوشه ای دو شی بسیار فرسوده دید که هیچ کس به آنها توجه نمی کرد اما خیلی گران بودند.تعجب کرد و خواست دلیل این اختلاف فاحش را بپرسد.
شیطان خندید و پاسخ داد:
((فرسودگی شان به خاطر این است که خیلی از آنها استفاده کرده ام.اگر زیاد جلب توجه می کردند مردم می فهمیدند که چطور در مقابل آنها مراقب باشند.
یکی از آنها (شک) است و دیگری (عقده حقارت)
تمام وسوسه های دیگر حرف می زنند ولی این دو وسوسه عمل می کنند.