دانشجویان گفتار درمانی همدان ۸۸

وظیفه یک گفتاردرمانگر کمک به افرادیست که دچار اختلالات تکلم هستند تا این بیماران نیز مانند سایرین از گفتار طبیعی بر خوردار شوند

دانشجویان گفتار درمانی همدان ۸۸

وظیفه یک گفتاردرمانگر کمک به افرادیست که دچار اختلالات تکلم هستند تا این بیماران نیز مانند سایرین از گفتار طبیعی بر خوردار شوند

سندروم داون

سندرم داون که در گذشته مونگولیسم نیز نامیده می‌شد، یک بیماری ژنتیکی است که به دلیل افزایش تعدادی کامل یا نسبی در کروموزم ۲۱ به وجود می‌آید. این بیماری دارای علایم مختلف از جمله ناهنجاری‌های عمده و یا خفیف در ساختار یا عمل کرد ارگان‌ها می‌باشد. از جمله علایم عمده و زودرس که در تقریباً همه بیماران مشاهده می‌شود وجود مشکلات یادگیری و نیز محدودیت و تاخیر رشد و نمو می‌باشد.

یک کودک مبتلا به سندرم داون.

نام این سندرم از نام یک پزشک انگلیسی به نام جان لانگزدان داون (John Langsdon Down) گرفته شده‌است که برای اولین بار این سندرم را در سال ۱۸۶۶ توصیف نمود. افراد مبتلا به سندرم داون توان ذهنی پایین تر از حد میانگین دارند و به طور معمول دچار ناتوانی ذهنی خفیف تا متوسط هستند. تعداد کمی از مبتلایان به سندرم داون دچار ناتوانی شدید ذهنی هستند. متوسط میزان بروز این سندرم مابین ۱ در ۶۰۰ تا یک در ۱۰۰۰ مورد از تولد نوزادان زنده گزارش شده است که این میزان در مادران جوان کم تر و باافزایش سن مادر افزایش می‌یابد. با این وجود در حدود دو سوم مبتلایان به سندرم داون از مادران زیر ۳۵ سال متولد می‌شوند.

[

[ویرایش] پیشگیری از سندرم داون

فرشته 4.jpg

در گذشته برای پیشگیری از سندرم داون توصیه می‌شد که همه مادران بالای ۳۵ سال توسط آزمایش سلول‌های مایع آمنیوتیک (آمنیوسنتز) یا نمونه‌گیری از پرزهای جفتی (CVS) تحت بررسی قرار گیرند. اما از آنجا که بیش از دو سوم نوزادان مبتلا به سندرم داون از مادران زیر ۳۵ سال متولد می‌شوند در حال حاضر شیوه‌های غربالگری سندرم داون به همه مادران باردار توصیه می‌شود.در این شیوه‌ها که معمولاً در سه ماهه اول بارداری یا سه ماهه دوم بارداری انجام می‌گیرند از روش‌های غیر تهاجمی همانند بررسی خون مادر یا سونوگرافی استفاده می‌شود.


[ویرایش] عمل آمینیو سنتز

آلفا فیتو پروتئین، AFP

معمولا AFP خون یک زن باردار مقدار پایینی است و بطور معمول در خون مردان سالم یا زنان غیر باردار این ماده یافت نمی شود و در صورت وجود میزان این ماده در خون این افراد بسیار اندک است. از روی مقدار AFP خون یک زن باردار می توان جهت تشخیص بیماری ها یا شرایط خاص استفاده کرد و می توان تشخیص داد که آیا جنین دچار مشکلاتی از قبیل مسدود شدن کانال نخاعی، آنانسفالی یا سندروم داون و موارد خیلی نادر مانند سندروم های کروموزوم (تریزومی) یا امفالوسل که یک نقص مادرزادی در دیواره شکمی است، هست یا نه. در مسدود شدن کانال نخاعی (Spinabifida) ، چنانچه میزان AFP خون زودتر از ۱۵ هفتگی مورد بررسی قرار بگیرد، قابل اطمینان نیست. از روی AFP موجود در خون به همراه نتایج دو تست دیگر بنامهای «استریول» و HCG می توان سندروم داون (Down) را تشخیص داد. هنگامی که این سه تست با هم انجام شوند به آن تست تریپل می گویند. این تست جهت اسکرین (تشخیص) مشکلات جنینی، بسیار دقیق تر از تست مجزای AFP است. این تست بر روی سرم خون مادر انجام می شود.


اسکرین جنین یک زن باردار جهت تشخیص سندروم داون: سطح پایین AFP در ۶۰ درصد موارد می تواند نشانه سندروم داون باشد اما هنگامی که نتایج تست AFP همراه با نتایج دو تست استریول و HCG مورد بررسی قرار گیرد، احتمال تشخیص سندروم داون تا ۸۰ درصد افزایش می یابد.

در صورتی که داروهای ضد انعقاد مانند آسپرین یا وارفارین مصرف می کنید، قبل از انجام خونگیری، به پزشک اطلاع دهید. ممکن است مقادیر نرمال AFP در آزمایشگاههای مختلف با هم تفاوت داشته باشند. این مقادیر نرمال بسته به سن جنین فرق می کند. شاید AFP بالا یا پایین به این معنی باشد که سن جنین اشتباه محاسبه شده است. به کمک سونوگرافی خیلی دقیق تر می توان سن جنین را محاسبه کرد. انجام آمینیو سنتز نیز به منظور اندازه گیری AFP مایع آمینیون توصیه می شود. در زنان باردار مقدار AFP در هفته چهاردهم بتدریج شروع به افزایش می کند. این حالت تا یکی دو ماه قبل از تولد ادامه یافته و سپس بتدریج کاهش می یابد. مقادیر AFP در زنان سیاهپوست معمولا کمی بالاتر از زنان سفید پوست است. برای تخمین صحیح سن جنین لازم است مقدار AFP را بدقت اندازه گیری کرد. اندازه نرمال مقدار AFP برای هر خانم بر اساس وزن، نژاد، وضعیت دیابت(یعنی اینکه آیا شخص نیاز به تزریق انسولین دارد) و سن جنین وی تنظیم شده است. اگر طی سونوگرافی تخمین سن جنین تغییر کند باید مقدار AFP را دوباره با آن تطبیق داد. میانگین این اندازه تطبیق داده شده را MOM می نامند. مقدار MOM را برای خانم مورد آزمایش، نرمال در نظر می گیرند.

مقدار بالای AFP مقدار بالای AFP در یک زن باردار می تواند به این دلایل باشد: سن نامناسب بارداری، یک حاملگی چند قلویی، جنین با نقص لوله عصبی، نقص دیواره شکمی (Omphalocele) و جنین مرده. برای اصلاح Omphalocele یا نقص دیواره شکمی، نوزاد باید پس از تولد مورد عمل جراحی قرار بگیرد.


مقدار کمتر از حد نرمال AFP در یک زن باردار مقدار پایین AFP می تواند به این دلایل باشد: سن نامناسب آبستنی، جنین مبتلا به سندروم داون.

عوامل تأثیر گذار بر روی تست آلفا فیتو پروتئین یکی سیگار کشیدن باعث افزایش مقدار AFP خون می شود و دیگری نگهداری بد و نامناسب خون در یخچال و آلوده بودن خون از دلایلی هستند که می توانند در نتایج تست اختلال ایجاد کنند. AFP یک تست اسکرینیینگ است که احتمال وجود مشکلات را در جنین جستجو می کند. چنانچه نتایج AFP غیر طبیعی باشد باید تستهای اضافه دیگری را نیز انجام داد. برای ارزیابی AFP غیر طبیعی از سونوگرافی استفاده می شود. سونوگرافی علاوه بر اینکه مواردی از قبیل چندقلویی زایی و تخمین سن جنین را مشخص می کند، علت افزایش مقدار AFP خون را هم نشان می دهد. در صورتی که با سونوگرافی نتوان علت AFP غیر طبیعی را تشخیص داد باید آمینوسنتزیس انجام شود. مقدار AFP موجود در مایع آمینوتیک را می توان به کمک آمینو سنتزیس اندازه گیری کرد.


[ویرایش] غربالگری سه ماهه اول بارداری

شیوه انتخابی موسسه جهانی پزشکی جنین است و در بین هفته ۱۱ تا ۱۴ حاملگی به همه مادران باردار توصیه می‌شود. در این روش از مارکرهای سونوگرافی، بیوشیمی، مشاوره و نرم‌افزار استاندارد استفاده می‌شود. در صورت انجام در مراکز مورد تایید موسسه جهانی پزشکی جنین ۹۰ تا ۹۵ در صد دقت دارد.

[ویرایش] غربالگری سه ماهه دوم بارداری

در صورت رعایت کلیه استانداردها تا بین ۷۵ تا ۸۵ در صد دقت دارد و در مادرانی که در سه ماهه اول موفق به انجام غربالگری سه ماهه اول نشده اند و یا د رمواردی که امکان دسترسی به روش های پیشرفته سه ماهه اول وجود ندارد توصیه می‌شود.

[ویرایش] غربالگری تجمعی

از ترکیب ریسک محاسبه شده در سه ماهه اول و دوم بدست می‌آید و در صورت رعایت همه استاندرد ها تا ۹۵ در صد دقت دارد. در این روش ریسک محاسبه شده سه ماهه اول به اطلاع مادر رسانده نمی‌شود و به همین دلیل در مواردی که ریسک محاسبه شده سه ماهه اول پرخطر تعیین شده عده‌ای خلاف موازین اخلاق پزشکی می‌دانند و آن را توصیه نمی‌کنند.

سندرم فریاد گربه

سندرم فریاد گربه

سندرم فریاد گربه از فقدان یا حذف بخش مهمی از مواد ژنتیک بازوی کوچک یکی از جفتهای کروموزوم شماره 5 ایجاد می شود. همچنین این سندرم را سندرم لوژون نیز می نامند. این سندرم یک شرایط نادر ژنتیکی است. تقریبا 13 درصد ناشی از خطا در یکی از کروموزومهای شماره 5 یکی از والدین است ، لذا کودکان بعدی یا وابستگان نیز می توانند مبتلا باشند و در نتیجه هر دو والد این کودکان باید مشاوره ژنتیک شوند. گاهی اوقات کروموزوم شماره 5 دوم نیز درگیر است. عقیده بر این است که دختران بیشتر از پسران به این سندرم مبتلا می شوند.


خصوصیات سندرم فریاد گربه:


مهمترین خصوصیت متمایز کننده سندرم که درسال 1963 به وسیله متخصص ژنتیک ژروم لژیون مطرح شده است صدای شبیه به گربه، یکنواخت و بلند کودک است. اگر چه صدا به طور طبیعی همزمان با رشد کودک کاهش می یابد ولی اغلب این صدا تا بزرگسالی ادامه دارد.


علاوه بر گریه، خصوصیات دیگری نیز وجود دارد. هر کودک مبتلا همه خصوصیات را ندارد و آنهایی که به طور متوسط مبتلا هستند، خصوصیات معدودی دارند. 


 خصوصیات شناسایی کننده اصلی


گریه یکنواخت و ضعیف شبیه به فریاد گربه
سر کوچک (میکروسفالی)
صورت گرد
فاصله زیاد بین چشمها (هایپر تلوریسم)
پل بینی کوتاه
پیچیدگی پوست روی پلکهای بالا
خطوط مشخص کف دست
سقف دهان بلند
چانه کوچک عقب رفته
خصوصیات صورت به هنگام نوجوانی تغییر می کند یعنی پل بینی بالا می رود و پیچیدگی پوست پلکهای بالا وضوح خود را از دست می دهد. سر کوچکتر از حد نرمال باقی می ماند ولی خیلی قابل تشخیص نیست.


 


 سایر خصوصیات یا مسائل پزشکی که با افزایش سن ایجاد یا بیشتر می شود:


آسیبهای شنوایی خفیف
مسائل بینایی خفیف
لوچی چشم که نسبتا شایع است
تون عضلانی پایین که شایع است
مسائل بالینی را می توان به طور موفقیت آمیزی با درمان های استاندارد پزشکی درمان کرد. برنامه های مداخله اولیه با استفاده از درمانهای متنوع و روشهای آموزشی برای گسترش رشد اجتماعی، عقلانی و بدنی می تواند به میزان زیادی آینده کودک را بهبود بخشد.


 


برنامه های مداخله اولیه باید شامل موارد زیر باشد:


فیزیوتراپی
گفتار درمانی
کار درمانی
هماهنگی حسی
در صورت لزوم رفتار درمانی
از آنجایی که اکثر کودکان دارای این سندرم، تأخیر کلامی شدید را تجربه می کنند و مسائل زبان و عدم ارتباط، ایجاد ناکامی و مسائل رفتاری می کند، لذا گفتار درمانی برای آنها ضروری است. کودکانی که نمی توانند به درستی زبان را یاد بگیرند می توانند از ابزارهای الکترونیک ارتباطی استفاده کنند. اکثر کودکان دچار سندرم فریاد گربه نمی توانند به تنهایی از خود مراقبت کنند و به نظارت برای ادامه زندگی نیاز دارند.


 


آموزش و پرورش


 


کودکان دچار سندرم فریاد گربه در کشورهای پیشرفته هم در کلاس های عادی و هم در کلاس های ویژه و پیش دبستانی شرکت می کنند. اگر چه شرکت در مدرسه عادی برای همه بچه ها لازم است اما تصمیم گیری در خصوص جایابی کلاس ویژه یا عادی مسئله مهمی است که بستگی به رفاه اجتماعی و نوع قوانین کشور و دولت ها دارد. در کشورهای جهان سوم مانند ایران این پدیده روند رو به تکوینی را می گذراند.


 


تحقیقات


 


تحقیقات در گذشته بیشتر متمرکز بر حوزه ژنتیک پزشکی بود و سعی در بررسی جنبه های رفتاری و رشدی این سندرم داشت. تحقیقات ژنتیک اخیر معطوف به شناسایی محل ژنهای اساسی مسؤول خصوصیات مختلف این سندرم است. مکانهای ژن گریه و سایر خصوصیات در روی نوارهای جداگانه کروموزوم 5 شناسایی شده است.


تحقیقات بر روی حوزه رفتاری هنوز در حال کار بر روی تعیین و توصیف خصوصیات رشدی و رفتاری مختلف مشخصه این سندرم است. متخصصین رشد همراه با متخصصین ژننتیک با یکدیگر تلاش می کنند تا نحوه تأثیر توالی های مختلف ژنتیکی که روی رشد و خصوصیات رفتاری تأثیر می گذارد را تبیین کنند. امیدواریم که در آینده شاهد نتایج مؤثر و مفید بیشتری جهت تسهیل زندگی این کودکان باشیم .  نوشته شده توسط زهره نوریان

دوستی

سلام به دوستای خیلی خوبم

دوستی زیباست و خداوند زیبایی را دوست دارد پس چرا ما بندگان این زیبایی را نادیده میگیریم و با

 کارهای حساب نشده ی خودمان آن را زشت و نازیبا جلوه می دهیم. بیاییم دست در دست هم با 

قلموهای عشق وجود خودمان از رنگ هایی که از قلب درونیمان نشئت می گیرد این زیبایی را خیلی

 خوش رنگ جلوه دهیم و بهتر آن است که از رنگ های شاد و زیبا که از گرمی وجودمان سرشار گرفته آن

 را رنگ کنیم.چرا از رنگهای سرد  و بی روح به این واژه ای به این زیبایی بنگریم وبه جای رنگ آبی سرد از

 رنگ قرمز آتشین استفاده کرده وهمواره درون وجود دوستانمان را از گرمی بی پایان خودمان گرمی

 ببخشیم ودیگر به جای کدورت همواره به زیبایی این واژه ی الهی بنگریم

تاریخچه تقلب


گویند: «تقلب مفهومی است بس اساسی» به طوری که شاعر میگوید:
تقلب توانگر کند مرد را / تو خر کن دبیر خردمند را
تاریخچه ی تقلب از جایی شروع میشود که حسن کچل برای نخستین بار تن لش را تکان داد و به مکتب رفت. از بد ماجرا همان روز امتحان ماهیانه ی کودکان فلک بخت مکتب بود. لیک حسن از روی گشادی، چشمان چپش را بر روی ورقه ی همزاد انداخت تا نکتی بس ارزشمند از ورقه ی فوق الذکر، دشت کند. این بود که اولین تقلب تاریخ بشری زده شد. البته این تقلب با روش های فوق العاده ابتدایی (البته در مقابل ترفند های کنونی) صورت گرفت. بدین ترتیب که حسن با کلی زور زدن تن را تکان داد و خود را به بالای ورقه ی همزاد رسانید و خیلی راحت مطالب را دو در فرمود.
زان پس تقلب دوران طلایی خود را آغاز کرد. بدین ترتیب که گسترش یافت و مصادیقی متفاوت پیدا کرد. از جمله تقلب های رایج تقلبات سر امتحان، دو در کردن غذا از سلف، تقلب در اتو زدن، تقلب در شماره دادن، تقلب در مخ زنی، تقلب در بازی (که از آن به جر زنی تعبیر میشود) را می شود نام برد.


حال روش هایی از تقلب در امتحانات را به نظرتان می رسانیم:

روش های نوشتاری:

1- نوشتن روی کف پا، پس کله، پشت گوش و...
2- نوشتن روی میز، پشت نیمکت، زیر نیمکت، پشت مانتوی دختر جلویی و...
3- نوشتن روی دستمال دماغی، پاکت نامه و...
4- نوشتن و لوله کردن تقلب و جاسازی آن در سوراخ های مختلفی از جمله دماغ، دهن، فک پایین، دریچه ی آئورت و ...

روش های با کلاسی:

1- استفاده از ماشین حسابهای مهندسی
2- استفاده از آیینه، موچین، لوازم آرایش، فیلم، عکس

روش های جوادی:

1- خر نمودن یک فقره بچه خرخون
2- خم کردن سر به روی ورقه ی طرف به صورت تابلو.
3- روش بویایی:خودتان ماسک بزنین و یک بوی گند از خودتان در بکنین تا مراقب، جرات نزدیک شدن به شما را نکند.
4- روش شیمیایی:بدین معنی که مراقب را با انواع و اقسام مواد شیمیایی از هستی ساقط کنید و بعد با خیال راحت دست به کار شوید.

توجه:

اگر در این امر تبهر کافی ندارید اصلا سمت این کار نروید که عواقبی جز ضایع شدن، اخراج شدن و تابلو شدن ندارد

مادران روزتان مبارک

مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند. گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد. گاهِ بیماری ام، طبیبی بودی که دردم را می شناسد و درمانم می کند. گاهِ اندرزم، حکیمی آگاه که به نرمی زنهارم دهد. گاهِ تعلیمم، معلمی خستگی ناپذیر و سخت کوش که حرف به حرف دانایی را در گوشم زمزمه می کند.


گاهِ تردیدم، رهنمایی راه آشنا که راه از بیراهه نشانم دهد. مادر تو شگفتی خلقتی، تو لبریز از عظمتی؛ تو را سپاس می گویم و می ستایمت.








مامانی روزت مبارک







 


 


 






[B]خب مه هم به نوبه ی خودوم روز مادر به همه ی مم انه عزیز مخصوصأ مم خودوم تبریک اگم انشالاه که سایه شون همیشه بالا سر همه ی ما بشد و از دوستونی که مم شو فوت ایکردن خواهش امهه که برن سر قبر ممشون ، احتمالآ همتون اگیتون که احتیاج به گپ تو نین ما خودمون ارم اما مه وظیفه ام خو امدنست بگم...

روز مادر


باغبان هستی:

مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند. گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد.

باغبان هستی:

مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند. گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد. گاهِ بیماری ام، طبیبی بودی که دردم را می شناسد و درمانم می کند. گاهِ اندرزم، حکیمی آگاه که به نرمی زنهارم دهد. گاهِ تعلیمم، معلمی خستگی ناپذیر و سخت کوش که حرف به حرف دانایی را در گوشم زمزمه می کند.

گاهِ تردیدم، رهنمایی راه آشنا که راه از بیراهه نشانم دهد. مادر تو شگفتی خلقتی، تو لبریز از عظمتی؛ تو را سپاس می گویم و می ستایمت.



خشم لبریز از مهربانی:

مهربانی و لطافت مادر را بارها یاد کرده ایم و ستوده ایم، ولی من، لحظه های ناب خشم و قهر او را نیز می ستایم؛ لحظاتی که پایم در راه می لغزید و سوی بیراهه می رفتم؛ لحظاتی که دست به خطا می بردم و از سر جهل راه عصیان پیش می گرفتم. نه به کلام او دل می سپردم و نه به نگاه زنهار زده اش وقعی می نهادم. سر در جیب جهالت فرو کرده، راه خود می رفتم و او چون کوهی سترگ، راه بر من می بست. چون رودی خروشان می خروشید، آن گونه که خود را خردتر از آن می دیدم که نافرمانی کنم و چه زود پرده جهالتم دریده می شد و چشم دلم گشوده، و می دیدم که با آن خشم لبریز از مهربانی اش، چگونه راه مرا بر پرتگاه خطا بسته است و آن گاه، فروتنانه به سپاسش می نشستم.



قدرت مندی و جدیت:

به همان اندازه که مهربانی و لطافت مادر قابل ستایش است، قدرت مندی و استواری او در راه تربیت صحیح کودک نیز قابل تحسین، و شایسته ستایش است. مادر فهمیده و دانا، با جدیت از مشاجره با کودک و یا کوتاه آمدن در مورد خواست های نا به جای او دوری می کند و با قدرت مندی، راه او را بر خطا می بندد و این، بهترین راه برای حفظ سلامت جسمی و روحی کودکی است که نه خوب و بد را می شناسد و نه می تواند بفهمد و بشناسد.



گام به گام رو به سعادت:

مادر مسلمان، در کنار همه محبت های مادرانه و عاطفه بی پایانی که خداوند به او بخشیده، چون راهنمایی است که کودک را از همان ابتدا با اصول اسلامی آشنا می کند. او با نقل داستان های واقعی یا تخیلی، تذکر گام به گام و بیان کودکانه از واقعیت ها و بایدها و نبایدها، کودک را با رفتاری مطلوب و اسلامی پرورش می دهد، آن گونه که این رفتارها از همان آغاز کودکی در وجود کودک برجسته می شود. چنین مادرانی که راه سعادت را بر روی فرزندان خود می گشایند، شایسته تحسین و پاداش الهی هستند.



عظمت مقام مادر:

در قانون خلقت، هرچه مقام آفریده ای بالاتر است، وظایف او هم سنگین تر می شود. در این میان، زن که به عنوان انسان، جانشین خدا در زمین و به عنوان مادر، پرورش دهنده افراد جامعه بشری است، از مقام بلند و والایی برخودار است. آیت الله جوادی آملی، در مورد عظمت مقام مادر و وظایف او چنین می نویسد: «یک سلسله مسئولیت های پرورشی به عهده مادر است که مرد از آن محروم است. زن حداقل سی ماه یک سری مسئولیت هایی دارد که مرد ندارد. در این سی ماه که کودک مستقیماٌ از مادر تغذیه می کند، مادر مسئول حفظ دو نفر است؛ یکی برای خود و دیگری برای کودک. آیا این عظمت زن نیست؟ این مسئولیتی نیست که ذات اقدس الهی به زن داده است که به زن فرمود: مسئولیت در حفظ اندیشه ها، افکار و عقاید بیش از مرد است. تو مسئول دو نفری. از این رو مواظب افکار و اندیشه هایت باش؛ زیرا که بسیاری از مسائل، از راه اندیشه به فرزند می رسد».



تعالی اندیشه در مادر:

حساسیت مقام زن و دشواری وظایف او، و سنگینی اموری که در خلقت بر عهده او نهاده شده، بسیار دشوار و در عین حال ظریف و دقیق است. توجه مادران به این وظایف حساس، باعث سلامت جامعه بشری است. استاد جواد آملی در این باره چنین می نویسد: «اگر مادری بداند که اندیشه های او در کودک اثر می گذارد، اندیشه ها و بینش های خود را تعالی بیشتری می بخشد، وظیفه مادری تنها این نیست که با وضو بچه را شیر بدهد و (یا هنگام شیر دادن) «بسم الله» بگوید که اینها امور ظاهری و عبادت های ظاهری است؛ بلکه دین می فرماید: مواظب اندیشه های خودت نیز باش».



تجلیل ویژه از مادر:

خداوند در جای جای قرآن کریم، به تکریم و احترام پدر و مادر و احسان به آنها سفارش و در مواردی، احسان به والدین را در کنار عبادت حق ذکر می کند. ولی با همه این توصیه ها، در جایی که از زحمات آن دو یاد می کند، تنها از دشواری هایی که مادر تحمل کرده نام می برد و می فرماید:« ما انسان را سفارش کردیم که به پدر و مادرش نیکی کند، (خاصه مادر) زیرا مادرش (بار وجود) او را به سختی حمل کرده و به سختی فرو نهاده است.» بله آن جا که سخن از سختی ها و زحمات است، خداوند نام مادر را به صورت مخصوص بیان می دارد تا بلندای حق او بر فرزند، آشکار گردد.



بلندای مقام مادری:

استاد جوادی آملی درباره توجه و اهتمام زنان به امور خانواده و وظیفه حساس مادران می فرماید: «مبادا ارزش های مادی و عادی، مقام والای مادری را به دست نسیان بسپارد و آن را کمتر از سمت های دیگر وانمود کند و خانه داری و مدیریت داخلی خانواده که رکن اصیل جامعه اسلامی است، کم رنگ گردد».



منزلت رفیع مادر:

حساسیت وظایف مادر به قدری والا و دقیق است که توجه یا عدم توجه به آن، تأثیر آشکار و عمیقی بر آینده کودک و جامعه می گذارد. در حقیقت، مقام مادری پستی کلیدی در جامعه است.

استاد جوادی آملی در مورد مقام مادر می فرماید: «نه اعضای خانواده مجازند مقام شامخ مادری را تنزل دهند، نه افراد جامعه می توانند منزلت رفیع مدیریت داخلی خانه را سبک تلقی کنند، نه نظام حکومتی و سیستم اداره جامعه حق دارد از بهای لازم آن غفلت یا تغافل کند، و نه خود زنان مأذونند که از شناخت چنین جایگاه رفیعی جاهل بوده و یا تجاهل نمایند.»



دعا برای والدین:

خدای متعال در کتاب آسمانی اش، قرآن کریم، در چهار مورد احسان و اکرام والدین را بلافاصله بعد از توحید و عبادت خود ذکر کرده که این نشان دهنده تأکید بر وجوب احترام و احسان به والدین و بزرگ داشت مقام آنان است. افزون بر این، در موارد چندی نیز مؤمنان را به دعا در حق والدین و طلب آمرزش برای آنان توصیه کرده است. ما نیز در این روز بزرگداشت مقام مادر، دست به دعا بر می داریم و از خدای یگانه برای همه مادران مهربان برکت، رحمت و عزت می طلبیم.



گاه نیازمندی:

مادران اسوه های فداکاری، جلوه های صبوری و آینه های بردباری اند که کودک را از آغاز بودنش در آغوش پر مهر خویش گرفته و در پناه حمایت خود می پرورانند. لحظه ای از فکر کودک خود غافل نمانده و اندکی بی توجهی به او روا نمی دارند. چه زیباست اگر چنین اسوه های صبوری و فداکاری را، گاهِ پیری که نیازمند حمایت و هم یاری اند، با مهربانی و رحمت بپذیریم، دست یاری به سویشان بگشاییم، و مقام بلندشان را پاس داریم.






my mother i love you and i need you,even tough

i love you and i need you,even tough

i may at times have made you tear your hair

i set myself apart,bet even so

your presence and your loves are always there

you are my jail cell and ten-ton door

that keeps me from just being who i am

and so i pound the walls and go to war

ramming all the rules that i can ram

yet though i mast rebel,all the while

i know your love,s the ground on wich i stand

i wait upon the flash of your pround smile,my mother

and twist inside at every reprimand

i,m sorry for the times i,ve caused you pain

after these brief storms,love will remain

مادر دوستت دارم وتا ابد به تو محتاجم

تا ابد دوستت دارم وبه تو محتاجم

وهمین لحظه این قدر اشک برای ریختن دارم که موهایت تر شود

خودم را از تو دور کرده ام،با این وجود توجه وعشق تو هنوز در دلم برپاست

تو مامن وسرپناه من هستی

که مرا از گزندها وآسیب ها حفظ می کنی

من از دیوارها می گذرم وپرواز می کنم

و تمام کارهایی را که باید،انجام می دهم تا در پناه تو باشم

شاید من یاغی وسرکش باشم

اما می دانم حتی زمینی که بر روی آن ایستاده ام از عشق تو سرشار است

من منتظر لبخند درخشان وپرغرور تو هستم،مادر

لبخندی که هر گره ای را باز می کند

برای تمام لحظاتی که به خاطر من رنج کشیده ای متا سفم

اما بعد از طوفان های کوچک

این آرامش است که پا برجا خواهد ماند. 







A little boy asked his mother, "Why are you crying?" "Because I'm a woman," she told him.
"I don't understand," he said. His Mom just hugged him and said, "And you never will."
Later the little boy asked his father, "Why does mother seem to cry for no reason?"
" All women cry for no reason," was all his dad could say.
The little boy grew up and became a man, still wondering why women cry.
Finally he put in a call to God. When God got on the phone
he asked, "God, why do women cry so easily?"
God said: " When I made the woman she had to be special.
I made her shoulders strong enough to carry the weight of the world,
yet gentle enough to give comfort.
I gave her an inner strength to endure childbirth and the rejection that many times comes from her children.
I gave her a hardness that allows her to keep going when everyone else gives up,
and take care of her family through sickness and fatigue without complaining.
I gave her the sensitivity to love her children under any and all circumstances,
even when her child has hurt her very badly.
I gave her strength to carry her husband through his faults
and fashioned her from his rib to protect his heart.
I gave her wisdom to know that a good husband never hurts his wife,
but sometimes tests her strengths and her resolve to stand beside him unfalteringly.
And finally, I gave her a tear to shed. This is hers exclusively to use whenever it is needed."
"You see my son," said God,
"the beauty of a woman is not in the clothes she wears, the figure that she carries,
or the way she combs her hair.
The beauty of a woman must be seen in her eyes,
because that is the doorway to her heart - the place where love resides

پسربچه ای از مادرش پرسید:چرا تو گریه می کنی؟
مادر جواب داد برای اینکه من زن هستم.
او گفت: من نمی فهمم!مادرش اورا بغل کرد و گفت: تو هرگز نمی فهمم
بعد پسربچه از پدرش پرسید:چرا به نظر می آـید که مادر بی دلیل گریه می کند.
همه زنها بی دلیل گریه می کنند!این تمام چیزی بود که پدر می توانست بگوید.
پسربچه کم کم بزرگ و مرد شد.اما هنوز درشگفت بود که چرا زنها گریه می کنند؟
سرانجام او مکالمه ای با خدا انجام داد و وقتی خدا پشت خط آمد،او پرسید:
خدایا چرا زنها به آسانی گریه می کنند؟
خدا پاسخ داد:وقتی من زن را آفریدم،گفتم او باید خاص باشد
من شانه هایش را آنقدر قوی آفریدم تا بتواند وزن جهان را تحمل کند
و در عین حال شانه هایش را مهربان آفریدم تا آرامش بدهد.
من به او یک قدرت درونی دادم
تا وضع حمل و بی توجهی که بسیاری اوقات از جانب بچه هایش به او می شود را تحمل کند.
من به او سختی را دادم که به او اجازه می دهد وقتی که همه تسلیم شدند او ادامه بدهد
و از خانواده اش به هنگام بیماری و خستگی و بدون گله و شکایت مراقبت کند.
من به او حساسیت عشق به بچه هایش را در هر شرایطی حتی وقتی بچه اش او را به شدت آزار داده است ارزانی داشتم.
من به او قدرت تحمل اشتباهات همسرش را دادم و او را از دنده همسرش آفریدم تا قلبش را حفظ کند.
من به او عقل دادم تا بداند که یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند.
اما گاهی اوقات قدرتها و تصمیم گیری هایی را برای ماندن بدون تردید در کنار او امتحان می کند.
سرانجام اشک را برای ریختن به او دادم.
این مخصوص اوست تا هروقت که لازم شد از آن استفاده کند.
پسرم می بینی که زیبایی زن در لباسهایی که می پوشد
ودر شکلی که دارد یا به طریقی که موهایش را شانه می زند نیست.
زیبایی زن باید در چشمانش دیده شود.
چون درچه ای است به سوی قلبش، جائیکه عشق سکونت دارد.

در باره فرعون

هنگامی که فرانسوا میتران در سال 1981م زمام امور فرانسه را بر عهده  

گرفت،از
مصر تقاضا شد تا جسد مومیایی شده فرعون برای برخی آزمایشها و تحقیقات از مصر به
فرانسه منتقل شود . *

**

*هنگامی که هواپیمای حامل بزرگترین طاغوت تاریخ در فرانسه به زمیننشست،بسیاری
از مسئولین کشور فرانسه و از جمله رئیس دولت و وزرایش در فرودگاه حاضر شده و از
جسد طاغوت استقبال کردند 

 

 پس از اتمام مراسم،جسد فرعون به مکانی با شرایط خاص در مرکز آثار فرانسه انتقال
داده شد تا بزرگترین دانشمندان باستانشناس به همراه بهترین جراحان و کالبد
شکافان فرانسه،آزمایشات خود را بر روی این جسد و کشف اسرار متعلق به آن شروع
کنند . *

*رئیس این گروه تحقیق و ترمیم جسد یکی از بزرگترین دانشمندان فرانسه بنام
پروفسور موریس بوکای بود که برخلاف سایرین که قصد ترمیم جسد داشتند،*

 

*او در صدد کشف راز و چگونگی مرگ این فرعون بود .تحقیقات پرفوسور بوکای همچنان
ادامه داشت تا اینکه در ساعات پایانی شب نتایج نهایی ظاهر شد بقایای نمکی که پس
از ساعتها تحقیق بر جسد فرعون کشف شد دال بر این بود که او در دریا غرق شده و
مرده است و پس از خارج

کردن جسد او از دریا برای حفظ جسد،آن را مومیایی کرده اند . اما مسئله ی غریب و
آنچه باعث تعجب بیش از حد پروفسور بوکای شده
بود این مسئله بود که چگونه این جسد سالمتر از سایر اجساد باقی مانده است در
حالی که این جسد از دریا بیرون کشیده شده است.

پروفسور موریس بوکای در حال آماده کردن گزارش نهایی در مورد کشف جدید (مرگ
فرعون بوسیله غرق شدن در دریا و مومیایی جسد او بلافاصله پس از بیرون کشیدن از
دریا ) بود که یکی از حضار در گوشی به یادآور شد که برای انتشار نتیجه تحقیق
عجله نکند،*

* چرا که نتیجه تحقیق کاملا مطابق با نظر مسلمانان در مور غرق شدن فرعون است.

ولی موریس بوکای بشدت این خبر را رد کرده و آن را بعید دانست. او بر این عقیده
بود که رسیدن به چنین نتیجه ی بزرگی ممکن نیست مگر با پیشرفت علم و با استفاده
از امکانات دقیق و پیشرفته کامپیوتری.
در جواب او یکی از حضار بیان کرد که قرآنی که مسلمانان به آن ایمان دارند قصه
غرق شدن فرعون و سالم ماندن جثه‌ی او بعد از مرگ را خبر داده است. *

 حیرت و سردرگمی پروفسور دوچندان شد و از خود سوال می‌کرد که چگونه این امر
ممکن است با توجه به اینکه این مومیایی در سال 1898م و تقریبا درحدود دویست سال
قبل کشف شده است، در حالی که قرآن مسلمانان قبل از 1400 سال پیدا شده است؟
چگونه با عقل جور در می آید در حالی که نه عرب و نه هیچ انسان دیگری از مومیایی
شدن فراعنه توسط مصریان قدیم آگاهی نداشته و زمان زیادی از کشف این مسئله
نمیگذرد؟ *
**

*
موریس بوکای تمام شب به جسد مومیایی شده زل زده بود و در مورد سخن دوستش فکر
میکرد که چگونه قرآن مسلمانان درمورد نجات جسد بعد از غرق سخن می‌گوید در حالی
که کتاب مقدس آنها از غرق شدن فرعون در هنگام دنبال کردن موسی سخن میگوید اما
از
نجات جسد هیچ سخنی بمیان نمیآورد.. و با خود میگفت آیا امکان دارد این مومیایی
همان فرعونی باشد که موسی را دنبال میکرد؟ *

*و آیا ممکن است که محمد هزار سال قبل از این قضیه خبر داشته است؟

 او در همان شب تورات و انجیل را بررسی کرد اما هیچ ذکری از نجات جسد فرعون به
میان نیاورده بودند.

پس از اتمام تحقیق و ترمیم جسد فرعون، آن را به مصر باز گرداندند ولی موریس
بوکای خاطرش آرام نگرفت تا اینکه تصمیم به سفر

کشورهای اسلامی گرفت تا از صحت خبر در مورد ذکر نجات جسد فرعون توسط قرآن
اطمینان حاصل کند. یکی از مسلمانان قرآن را باز کرد و این آیه را برای او تلاوت
نمود:

{فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَإِنَّ
کَثِیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ} [یونس:92]

**امروز فقط بدن تو را نجات میدهیم تا برای افراد پس از خودت درسی باشد. هر چند
خیلی از مردم از آیات ما غافلند...**
 *

*این آیه او را بسیار تحت تآثیر قرار داد و لرزه بر اندام او انداخت و با صدای
بلند فریاد زد:

من به اسلام داخل شدم و به این قرآن ایمان آوردم.

موریس بوکای بار تغییرات بسیاری در فکر و اندیشه و آیین به فرانسه بازگشت و
دهها سال در مورد تطابق حقائق علمی کشف شده ذر عصر جدید با آیه های قرآن تحقیق
کرد و حتی یک مورد از آیات قرآن را نیافت که با حقایق ثابت علمی تناقض داشته
باشد.*

*وبر ایمان او به کلام الله جل جلاله افزوده شد (لا یأتیه الباطل من بین یدیه
ولا من خلفه تنزیل من حکیم حمید).

حاصل تلاش سالها تحقیق این دانشمند فرانسوی کتابی بود بنام( قرآن و تورات و
انجیل و علم بررسی کتب مقدس در پرتو علوم جدید).


نوشته شده توسط فائزه جهانگیر

تصاویر از تمام نقاط ایران

 

بانهبانه  

 

شیرازاصفهان 

کرمانشاه 

 

 

  

مهاباد

بوکان 

ایلام 

مشهد 

سقز 

نجف آباد اصفهان( ارگ شیخ بهایی )

طبقه بندی انواع افازی ها

یکشنبه 9 خرداد ماه سال 1389
طبقه بندی انواع افازی ها

آفازی:

آفازی اختلال تکلم و از دست دادن آن بعد از به دست آوردن آن  است بیمار آفازیک کلام خود را بطور نادرست ادا کرده و با کلام دیگران را کاملا درک نمیکند . از طرف دیگر دیس آرتیک در هجای الفاظ و لغات دچار اشکال است لیکن از نظر دستوری و انتخاب لغات و واژه های مناسب ایرادی ندارد .

آفازی را باید  بتوان از نظر بالینی تشخیص داد چرا که وجود آن شمعرف وجود ضایعه در کورتکس یا بلافاصله زیر کورتکس و زیر نیمکره چپ است  

  در این زمینه دو استثنا ء وجود دارد :

1- برخی از افراد که بااصطلاح چپ دست هستند نیمکره راست را جهت تکلم بکار میگیرند .

2- آفازی مربوط به ذکر اسامی آنومیک آفازیا ممکن است بعلت اختلالات متابولیک و یا ضایعات فضا گیری باشد که فشار ایجاد میکند .

از آنجاییکه انواع مختلف آفازی دارای اتیولوژی های متفاوت هستند لذا طبیب در ابتدا باید قادر باشد که وجود آفازی را تشخیص دهد و در ثانی باید نوع آفازی را تعیین کند .


آناتومی آفازی :

قدرت تکلم در همه افراد با اصطلاح راست دست و اغلب افراد به اصطلاح چپ دست مربوط  است به فونکسیون نیمکره چپ.

نقاط آناتومیکی که به تکلم مربوط می شوند در مسیر شاخه های شریان مغزی میانی که شیارهای رولاندو وسیلویوس را احاطه کرده اند قرار دارند . تولید صوت و ادای آن بصورت کلمات به چهار ناحیه دراین منطقه مربوط می شود که از عقب تا جلو قرار گرفته اند . لذا ارتباطات آناتومیک مربوط به تکلم ما بین مناطق ور نیکه یا قسمت خلفی اولین گیروس گیجگاهی . گیروس زاویه ای . دسته قوسی . و منطقه بروکا یا ثلث خلفی گیروس پیشانی وجود دارد .


منطقه ورنیکه :

در مجاورت کورتکس اولیه شنوایی قرار داشته و مرکز درک کلماتیکه توسط دیگران گفته می شود و نیز مرکز درک کلمات گفته شده توسط خود فرد است . این منطقه با گیروس زاویه ای که مرکز تجزیه و تحلیل احساس و اطلاعات دیگر همراه با آن است ارتباط دارد .


دسته قوسی :

بصورت طنابی از ماده سفید است که به منطقه بروکا که مرکز اعمال حرکتی تکلم است ختم می شود منطقه بروکا در عین حال قادر است اطلاعات بدست آمده از سایر مناطق مربوط به تکلم را بزبان دیگر در آورده و با تولید صوت و ادای کلمات نقش فیزیولوژیک خود را انجام دهد .


پنج  نو ع مختلف آفازی :

1- آفازی بروکا :

این نوع آفازی در اثر ضایعه در منطقه بروکا و یا نواحی مجاور آن بوجود می آید و خصوصیات آن بقرار زیر است :

الف - حرف زدن به آهستگی صورت گرفته و سلیس نیست و بعلاوه هجای کلمات دچار اشکال بوده و با سعی زیاد بیمار صورت میگیرد. حرف زدن بیمار بااصطلاح تلگرافی است بدین معنی که کل حرفی که بیمار میزند بسیار کاهش پیدا کرده و بیمار لغات کوچک و یا انتهای برخی لغات را در هنگام تکلم حذف کرده و آنرا ادا نمی کند .

ب - درک لغات نوشته و یا گفته شده خوب است و ایرادی ندارد .

پ- تکرار یک لغت هر چند که با سعی و زور زدن بیمار صورت میگیرد خوب است لیکن تکرار یک عبارت با اشکال صورت میگیرد بخصوص عباراتی که با یک فعل کمکی همراه هستند . نظیر : ..... واست یا ..... مگر باشد و یا .....اما است و ...

ت - بیمار در هنگام نوشتن دارای حالت افازیک است .

ث- بیمار در نام بردن اشیاء مختلف دچا راشکال است .

ج - ضعف عضلات یک طرف بدن وجود دارد که معمولا در بازو شدید تر از پاست و این حالت بعلت نزدیک بودن کورتکس حرکتی به منطقه بروکااست .

چ- بیمار از کمبود و نقص خود مطلع است و غالبا وازده و دچار افسردگی است .

ح - با کمال تعجب در  برخی بیماران می توان مشاهده نمود که بیمار قادر است بدون اختلال تکلم ملودی ای را زمزمه کند و حتی آفازی وی در هنگام فحش دادن و نفرین کردن دیگران از بین میرود .


2- آفازی ورنیکه :

بعلت ضایعه منطقه ورنیکه و یا نواحی مجاور آن بوجود می آید :

الف - سخن گفتن بیمار واضح و دارای ریتم  و هجای طبیعی می باشد لیکن بیمار از نظر ارائه اطلاعات و مطالب دچار می باشد زیرا که از الفاظ زائد و لغات بی محتوی و نادرست استفاده می کند .

ب - بیمار از لغات و صداهای نادرست استفاده می کند . مثلا بجای این که بگوید این دست من است می گوید این شبدر من است .

پ- بیمار در درک لغات گفته شده و یا نوشته شده دچار اشکال است .

ت - طرز نوشتن مثل سخن گفتن دچار اشکال است هر چند که شیوه نویسندگی ممکن است درست باشد .

ث - تکرار لغات و عبارات دچار اشکال است .

ج - نام بردن اشیاء دچار اشکال است .

چ- همی پارزی وجود نداشته و یا بسیار خفیف است و این امر بعلت دور بودن کورتکس حرکتی از محل ضایعه است . هیم آنوپسی و یا کوادری آنوپسی ممکن است وجود داشته باشد .

ح - بیماران ممکن است که به کمبود و نقص خود واقف نباشند و لذا غالبا حتی در موارد حاد بیمارای دچار وازدگی و افسردگی نمی شوند .


3- آفازی هدایتی :

بعلت ضایعات لوب تمپورال و یا پاریتال است که دسته قوسی ویا الیاف ارتباطی را نیز گرفتار می کند .

الف - سخن گفتن بیمار واضح است لیکن اطلاعاتی که بدست می آید کامل نیست و اختلالات پارافازیک شایع است .

ب - بیمار قادر به درک مطالب گفته شده و یا نوشته شده می باشد لیکن درخواندن مطالب دچار اشکال است .

 پ- بیمار در تکرار لغات و عبارات دچار اشکال است بخصوص در تکرار عباراتی که شامل لغات کوچک دستوری است .

ت - نام بردن اشیاء برای بیمار مشکل است .

ث- قدرت  بیمار در نوشتن مطالب مختل شده هر چند که شیوه  نگارش بیمار ممکن است درست بشاد .

ج- همی پارزی در صورتی که وجود داشته باشد معمولا خفیف است .


4 - آفازی در نام بردن اشیاء :

این نوع آفازی بعلت ضایعات کوچک گیروس زاویه ای . انسفالو پاتی های متابولیک ویا توکسیک و یا ضایعات کوچک فضا گیر که در منطقه ای دور از ناحیه تکلم قرار دارند دیده می شود .

الف - سخن گفتن بیمار واضح است لیکن اطلاعاتی که بیمار بدست می دهد ناقص و مبهم است و آن بعلت اختلالات پارافازیکی است که وجود دارد . هر چند که این نوع آفازی را به جهت اشکال در نام بردن اشیاء  می خوانند لیکن تنها یافته بالینی در این نوع آفازی نیست .

ب - بیمار قادر به درک کلمات گفته شده و نوشته شده است .

پ- همی پلژی وجود ندارد .

ت - در ک مطالب و تکرار لغات و عبارات طبیعی است .


5- آفازی گلوبال :

 این آفازی در ضایعات بزرگی که دو منطقه بروکا  و ورنیکه را گرفتار می کند دیده می شود همی پارزی در این آفازی وجود داشته و بعلاوه بیمار قادر به درک مطالب و صحبت کردن نمی باشد . در انفارکتوس های وسیع مربوط به محدوده تغذیه ای شریان مغزی میانی دیده می شود .


طرز معاینه بیماران آفازیک :

قبل از هر چیز باید معین نمود که آیا بیمار دچار آفازی است یا نه و سپس به تعیین نوع آن پرداخت :

الف - به حرف زدن بیمار گوش دهید . اگر بیمار واضح و سلیس صحبت می کند ضایعه در قسمت خلفی است و اگر حرف زدن بیمار سلیس نیست ضایعه در قسمت قدامی قرار دارد .

ب - آیا بیمار می تواند بدون اشکال بخواند و بنویسد اگر این طور است بیمار آفازیک نیست .

پ - آیا همی پارزی وجود دارد ؟ اگر این طور است ضایعه در قسمت قدامی قرار دارد که منطقه حرکتی را گرفتار کرده است .

ت - انواع مختلف آفازی را که در آن حرف زدن بیمار سلیس است جدا کنید و برای این منظور ببینید که آیا بیمار قادر به تکرار و درک مطالب و نام بردن اشیاء است یا نه ؟


آفازی  ورنیکه :

بیمار قادر به تکرار مطالب نیست و در نام بردن اشیاء دچار اشکال است .


آفازی هدایتی :

 بیمار قادر به تکرار مطالب نیست اما قدرت درک مطالب را داشته و بعلاوه در نام بردن اشیاء دچار اشکال است .


آفازی درنام بردن اشیاء :

قادر به درک مطالب و تکرار لغات و عبارات بوده لیکن در نام بردن اشخاص دچار اشکال شده است .


اهمیت تعیین کردن نوع آفاز ی:

تعیین نوع آفازی سطحی از سیستم عصبی را که دچار ضایعه شده است معلوم می کند اگر آفازی وجود داشته باشد ضایعه معمولا د رکورتکس نیمکره چپ است . در شخصی که در بکار گرفتن دست راست خود دچار اشکال بوده و آفازی خفیفی هم دارد حتما باید یک ضایعه نیمکره ای را مطرح ساخت و وجود مثلا ضایعه ای در شبکه بازویی را به اطمینان رد کرد .

 وجود آفازی دال بر اختلال عمل آن ناحیه از نیمکره هاست که جزء محدوده تغذیه ای شریان مغزی میانی محسوب می شود و غالبا در اثر ضایعات شریان کاروتید داخلی در گردن بوجود می آید .

تنگی قابل توجه شریان کاروتید داخلی ممکن است که با عمل جراحی اصلاح شود و در صورت تشخیص به موقع می توان از تبدیل آفازی زود گذر و خفیف به آفازی کروی جلوگیری کرد .

شروع ناگهانی آفازی ای  که بدو همی پارزی باشد و در آن تکلم بسیا رسلیس و واضح باشد معرف وجود آمبولی در شاخه خلفی شریان مغزی میانی است که در این مورد باید در جستجوی کانون آمبولی در قلب و یا شریان کاروتید بود .

اگر علت آمبولی مربوط به قلب باشد در این صورت از آنتی کواگولانها باید استفاده نمود و اگر گمان  وجود ضایعه در کاروتید میرود معمولا با استفاده از آنژیوگرافی بدنبال ضایعه ای در این شریان می گردیم که ممکن است با کمک جراحی درمان پذیر باشد .


بهر حال این اصل بالینی را در نظر داشته باشید :

شروع ناگهانی آفازی بدون هی پارزی معرف  وجود آمبولی است .

تذکر:

آپراکسی بمعنای اختلال در انجام حرکات ارادی  است که به منظور و مقصود معینی انجام می پذیرد و وجود آن را به اختلال عمده ای در حس و حرکت نمی توان نسبت داد .

این حالت عموما باسندرم های آفازیک همراه است .

آگنوزی بصورت اختلال در تشخیص است که اختلال اساسی حسی و یا حرکتی در آن وجود ندارد .

در باره مولوی کرد

بسم الله الرحمن الرحیم

بدرستی بندگان پرهیزگاری که خشیت خداوند را در دل دارند ، علما هستند.

ذکرکن تا ذکر فکرآرد تـو را         صدهــزارن نکته بکرآرد تو را

ذکر آرد فـکر را در اهـــتزاز         ذکر را خورشید این افسرده ساز (مولانا)

قال الله تعالی فی کتابه الکریم: « قُل إن کُنتُم تُحِبونَ الله فَاتَبَعونی یُحبِبِکُمُ الله»

قال رسول الله (ص):« اذاتقرب الناس الی خالقهم بانواع البرفتقرب الی ربک بالعقل و السر» «تستبقهم بالدرجات و الزلفی عند الناس فی الدنیا و عندالله فی آلاخره»

 گفت پیغمبر علی را که ای علـی       شیر حقی پهلوانی پر دلــی

لیک بر شیری مکن تو اعتـمیـد          اندرا در ســایة نخل امـیــد

هر کسی گر طاعتی پیـش آورد         بهر قرب حضرت بی چون و چند

تو تقرب جو به عقل و سرخویش        نی چو ایشان به کمال و برِّخویش

 اندرا در سایه آن عاقلـی                 کش نتاند برد از ره ناقلی

تو تقرب جو بدو سوی الـه                سـر مپیچ از طاعت او هیچگاه

ظل او اندر زمین چون کوه قـاف         روح او سیمرغ بس عالی طواف

دستـگیر و بنــدة خـاص اله              طالبـان را مـی برد تـا پیشگاه

زانکه او هر خـار را گلـشن کند         دیـده هر کور را روشـن کــند

گر بــگویم تا قیامت نعت او              هیچ آن را غایت و مقطع مجـو  (مثنوی شریف)

پس از رحلت حضرت رسول الله و انقطاع نورانیت وحی،مسلمانانی که آن عصر سعادتمندی را به چشم ندیده بودند برای درک مفاهیم عالیه قرآن و حقایق انسان ساز اسلام،مسائل ایمانی و مشکلات مفاهیم قرآن را از یاران پیامبر(ص) و ائمة اهل بیت(ع) می پرسیدند زیرا آنان خود قول حضرت را از زبان گهربار ایشان شنیده و افعال آن حضرت را مشاهده نموده وخود همزمان به آن حضرت ایمان آورده و اقتدا نموده بودند و مفاهیم آیات و بواطن آن را فهمیده بودند. بعضاً آن را بصورت مکتوب و اکثراً آن احکام را سینه به سینه حفظ نموده و به دیگران بیان می نمودند ، این گروه را که به صحابی و یاران و اهل بیت پیامبر مکرم اسلام تمسک نموده بودند تابعین میگویند. بعد از دورة تابعین چون حوزة اسلام گسترش یافت و اقوام و ملل دیگر اسلام آوردند نشانی از باورهای دینی خود را در اسلام یافتند که با اعتقادات کهن آنان همخوانی داشت لذا از این نکته غافل مانده بودند که اسلام ناسخ جمیع ادیان الهی و جامع تمام آثار وحیانی بوده، باورهای کهنة خود را مطابق و هماهنگ با دریای زلال حکمت قرآن یافتند و برای اثبات آنها به آیات قرآن استناد نمودند. همزمان با این تحول بود که کتب فلسفی یونانی توسط دانشمندانی چون بختیشوع به زبان عربی ترجمه شد و مسلمانانی که در حوزه های درسـی تابعین و تابع تابعین به تلمذ مشغول بودند متوجه معقولات و افکاری شدند که ظاهراً عقل را تعدیل می نمود و روان را نسبتاً آرامش می بخشید، اماآن افکار متشتت تحولی در فرهنگ اسلامی اصیل پدید آورد ؛ در این میان مکاتبی چون اشاعره و معتزله و حنابله پدید آمدند که هر یک دربارة صفات ذات باری نظری می دادند.آنان بعضی را ازلی و بعضی را حادث می گفتند و یا قرآن را مخلوق می دانستند ویا جمعی برای ذات باری کلام نفسی قائل بودند.حنابله قرآن را قدیم می دانستند و در برابر آنان معتزله به آیات متشابه و محکم نقض وارد می آوردند. متکلمین اسلامی از هر طبقه به دفاع از آراء خود پرداختند و بعضاً میان طرفدارن آنان نزاعهای خونین درگرفت! درآن میان مسلمانان وارسته ای بودند که با حکمت فطری خود دریافتند که عقلگراییِ صرف انسان را به سعادت نمی رساند بلکه قرآن مجید ضمن آنکه انسان را به تفکر و تعقل وادار می فرماید،روان او را متوجه فطرت پاک اولیة خود می نماید تا با انجام عبادات و ایمان به غیب و فرشتگان بتواند به سعادت برسد.آن طایفه قرآن را ضمن عقلانی بودن دریائی از حکمت فطری یافتند که از عالم اعلی برباطن با صفای نبی امّی نزول نموده و هر زمان موجب روشنایی می گردد و بشر را به تفکر در ژرفای هستی می کشاند تا به عظمت هستی بیندیشد. با بهره گیری از این اندیشه انسانهای ساده دل می توانند از حکمت برخوردار باشند و سعادت را درک نمایند. معتزله به خردگردائی روی آورده بودند و بذر شک را در دلها می کاشتند ومسلمانان عرفان یافته وفرهیخته با ذکاوت فطری خود دریافته بودندکه انسان تنها با بینش و درون گرائی می تواند نورانیت خود را درک نماید و از آن راه به سعادت برسد یعنی حقیقت دیانت را از باطن با صفای پیامبر(ص) و اولیای مکرم اسلام دریابد و خود را از درگیری های فکری و مدرسی به دور دارد تا به معنویتی که منظور اسلام است دست یابد: « والذین آمنواَشَدَ حُبَاً لِله » این طایفه در جستجوی معرفتی درونی بودند که نشأت یافته از انوار وحی باشد و آن راکاملتر از مکاتب عقلی بشر می دانستند و برای نیل به نورحکمت به قرآن و مفاهیم ساده و انسان ساز وحیانی متمسک شدند تا به پیرایش درون برسد لذا راه تعبد خالصانه را پیش گرفتند. فرزانگان خود می دانند که عقل گرائی اگر با تذهیب نفس و عبادت خالصانه همراه داشته باشد انسان را به سعادت می رساند و پیروی از افکار بشری و احساسات برگرفته از عالم خارج وکثرتها به تنهائی چاره ساز نخواهد بود؛ به همین خاطر عرفان الهی را دربرابر فلسفه و سفسطه و عقلگرائی محض عنوان گردید.آنان دلیل خردگرایان و دهریون را ساخته ذهنیات و اوهام و تصورات دانستند. امام محمد غزالی بیان نمود: پس از کسب علوم ظاهری و استواء در شاخه های آن به این نتیجه رسیدم که علوم ظاهری نمی توانند من را به حقیقت برسانند زیرا علوم حسی گاه انسان را دچار اشتباه می سازند و علوم عقلی پس از مدتی مورد نقض قرار می گیرند و قوانین آن توسط دانشمندان دیگری ساقط می گردند. آنچه انسان را به حقیت می رساند علمی است مبارک ودرونی که انسان با آن به رشد شخصیت می رسد. انسان گاه با فراست درونی از راه تأویل رؤیاهائی که می بیند به حقایقی می رسد و آن مانند علم باطنی که صوفیه ادعا می کنند،فراستی درونی و نوری ربانی که با عالم غیب ارتباط دارد وآن بالاتر از عقل و حس است. عرفای راستین اسلامی علمی را مورد اعتماد می دانند که افراد انسان را به آرامش روحانی برساند و جامعه را به خرسندی و سعادت بکشاند،علمی که افراد مسلمان با آن بتوانند به دور از اوهام و ذهن گرائی صرف و استدلالات عقلائی متشتت فلاسفه به خوشبختی برسند و در نتیجه مدینه فاضله ای را که منظور قرآن است برپا نمایند. این سعادت روانی تنها با تذهیب نفس و آراستن دل به فروغ تجلیات الهی و پیراستن خاطر از اوهام فاسدة بشری حاصل می گردد. عرفا عالیترین مرحلة زندگی انسان را زمانی می دانند که پاکی و نورانیت درون او را به الهام و عشق به عالم بالا و شوق لقای ربوبیت برساند. این تفکر عالی و پرورش یافته چون چراغی فروزان فرا راه مسلمانان واقع گردید و رهبری روحانی مسلمانان را در طول قرون و اعصار در دست گرفت. «کلا ان الابرارلفی علیین ومااردریک ماعلیون کتاب مرتوم یشهده المقربون » جمعی از مورخین متأثر افکار مستشرقین مسیحی به اشتباه عرفان اسلامی را انتقاش یافته از افکار مسیحی و مانوی و مزدکی و یهودی می دانند و در این باره قلم فرسائی نموده اند اما خود نمی دانند که سخت بیراهة رفته اند و خار مغیلان بیابان های اوهام را بجان خریده اند چون آنان خود به حقایق عالم وحی و الهام و تعالیم آسمانی قرآن قلباً راه نیافته اند و درک صحیحی از قرآن ندارند و بعضاً آن مفاهیم عالیه را بر گرفته از کتب عهد عتیق و یا ادیان خاوردورمی دانند. در جائی که همه می دانیم مرتاضان مسیحی تنها برای نجات خود می کوشند و توجهی به تشکیل مدینة فاضله و تذهیب نفوس دیگران ندارند ویا بودائیان معتقد به خدایانی متعدد می باشند و بشر را بر خلاف ادیان سامی متوجه عالم ناسوت می نماید و نیز می دانیم که تصوف اسلامی برگرفته از افکار افلاطونیان و ارسطوئیان نبوده*هرچند پیران این راه پاسخ معاندین را با مسائل فلسفی و کلامی عنوان نموده اند،اما خود همواره متوجه توحید و صفای باطن و انوار اشراقیه قلبیه و خود هوشیاری درونی بوده اند.عرفای اسلامی مرد علم و تعقل و تدریس و مبارزه با مهاجمین سیاسی و فرهنگی بوده اند و نیز همزمان دانشهای کشفی خود را به مردم آموخته و رهبری فکری توده های عظیمی از امت اسلامی را عهده دار بوده اند بیشتر سلاسل صوفیه اسناد مشایخ خود را به حضرت امیر المؤمنین علی رسانیده اند و این حقیقی غیر قابل انکار است ؛ما در پاسخ اینگونه نظریه پردازان باید بگوئیم:

چون ندیدی شبی سلیمان را                    تو چه دانی زبان مرغان را

عرفای پاک نهاد و صافی مشرب متأله ،علوم و دانشهای اکتسابی را همراه با علوم کشفی خود به گونه ای معقول برای تهذیب نفوس مسلمانان بیان نموده اند و تنها تمسک به یک شاخه از علوم را برای سعادت بشر کافی ندانسته، بلکه علوم ظاهری را با علوم باطنی و تزکیه نفس همراه نموده اند تا انسان های مستعد و دل آگاه بتوانند با دو بال علم و عمل به رشد دادن شخصیت خود پردازند و جان روشنائی یافتة خود رادر ساحت قدس وآسمان عرفان ذات باری به پرواز در آوردند. آنان می گویند قرآن مجید علم و دانش بشری را در برابر علوم لایتناهی الهی قلیل و نارسا می داند ومردم را بسوی ادراکات عالیه باطنی و یقینی و وجدان فطری پاک رهبری می فرماید : « و ما اوتیتم من العلم الا قلیل » پیامبر مکرم اسلام (ص) فرمودند : « العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشأ » به این سبب مسلمانان جویای عقل مهذب برای شناختن این نورانیت درونی و درک آن از هیاهوی مدرسه عزلت گزیدند تا با کسب معانی باطن قرآن از عترت حضرت رسول الله و ائمه دین به آن سعادت جاوید برسند.در میان ملل و نحل اسلامی باید با جرأت بگوئیم ایرانیان پرچمداران این نحوه از تفکر بودند زیرا از لحاظ حکمت نظری می توان گفت دین زرتشت نزدیکترین دین به اسلام است و ایرانیان از قبل آمادگی پذیرش این ادراکات ذوقی را داشتند. آنان با هنر شناخت و فطرت پاک خود به تعالیم اسلامی راه یافتند و خود قرنها قبل از هگل دریافتند که حقیقت نبوت امری روحانی است وانسان نورانیت آن را با فطرت پاک می پذیرد،بی آنکه محتاج به رؤیت معجزه باشد زیرا انسان حقیقت را با فطرت و انوار شهودی دل در می یابد و آن الهامات قلبی را بالاتر از معجزه می داند. عرفای بزرگی چون شیخ شهاب الدین سهروردی و مولانا جلال الدین محمد رومی و باباطاهر همدانی و عبدالرحمن جامی به این حقیقت معترفندکه انسان در عالم جمع الجمعی و حکمت ازلیه کمال مطلق ذات باری را رؤیت نموده و مشتاقانه در عالم ناسوت به دنبال گمشدة خود می گردند تا آن گوهر را در مظاهر زیبا و نورانی کثرتهای این جهانی دریابند،لذا همواره آنسوی چهره دل را بسوی خاطره هو میدارند وجان شیفته خود را با نفحات گمشدة خود هردم تطهیر می نمایند در حالیکه حواس ظاهری را متوجه عالم ناسوت می دارند،اما با خودآگاهی درونی می دانند که انسان از قبل جدائی میان ذهن کلی و ذهن جزئی را با شعور باطنی خود درک کرده است و غایت همة ادیان الهی برای از بین بردن این جدائی و رفتن همه به سوی کلیت است تا انسان به منشأ خود باز گردد، زیرا اگر ذهن آن مقام را نشناسد زندگی این جهانی برایش بی فایده خواهد بود و به رشدِ شخصیت نخواهد رسید. خداوند حس وطندوستی را درنهاد انسان به ودیعت نهاده، ابناء بشر را به قبایل و ایلات وملل مختلف درآورده و در مهد زمین اسکان داده و فطرتًا بر آن داشته تا از یکدیگر حمایت کنند و همدیگر را باز شناسند.دانایان هر قوم حوادث تاریخی و تجارب گذشتگان خودرا برای هدایت آیندگان و تربیت ابناء خود بصورت مکتوب درآورده اند تا چون چراغی فروزان فراراه آیندگان جامعه خود قراردهند. قوم کرد چون دیگر اقوام ساکن برروی این سیاره خاکی طی قرون متمادی با افتخار زیسته اند و در طول تاریخ تمدن چندهزارساله خود همواره موحد و ازبت پرستی و خرافه پرستی به دور بوده اند و پس از طلوع خورشید اسلام در سرزمین شان خود را در پرتو انوار وحیانی به کمال رسانیده، با نبوغ خاص خود لمعات آن را در جهان منعکس ساخته اند. اکراد همواره در ادوار تاریخ تمدن بشر نقش فرهنگی و اجتماعی و سیاسی سازنده ای ایفا نموده و از سوئی آیین انسان ساز اسلام را که از عالم غیب بر روان پیامبر رحمت (ص) نزول یافته است از بدعتهای سیئه محفوظ داشته اند و عرفان مندمج در آن انوار ساطعه را با اشراقات درونی خود شناخته ازآن به عشق الهی رسیده اند. بزرگانی چون سهروردی و جنید نهاوندی و باباطاهر آن یافته ها را با وجد وحال و شور و شوق و سماع در مرتبه عالی خود نشان دادند. همواره نورانیت و صفای باطن مشایخ طریقت این سرزمین موجب شکوفائی بسیاری از استعدادهای هنری و ذوقی دیگر ابناء بشر گردیده وجلوة درخشان این شکوفائی بصورت عرفانی ناب در ضمائر پیران راه یافته و پارسائی طالع شده که مسکن و مأوای آنان دامنة جبال سربه فلک کشیده و دره های سرسبز و با صفای کردستان است؛ اماکنی شریف که قداستشان موجب شد تا در طول زمان همواره مطاف شیرمردان طریقت باشد. سلسله اسناد مشایخ این سامان به بلندای تاریخ اسلام دراین سرزمین است و تا ابدیت ادامه خواهد یافت.

یکی از این فرزانگان « مولوی سید عبدالرحیم تاوگوزی متخلص به معدوم فرزند سید علی نواده سید ابوبکر مصنف چوری مدرس شهید کُرد» است و او از سلالة حضرت سید محمد زاهد مشهور به پیر خضر شاهوئی از زراری حضرت امام علی النقی علیه السلام است. در سال ۱۲۱۲ ه.ق در روستای سه رشاته از توابع قره داغ واقع در کردستان عراق متولد شد مقدمات عربی و صرف ونحو وفارسی ودستور را نزد پدر عالِم خود فراگرفت و چون دیگر طالبان علم برای شرکت در حوزه های درسی علمای آن زمان راه سفر در پیش گرفت به مدرسة چور رفت وسپس به سنندج آمد و در مسجد وزیر حجره گرفت؛ زمانی حوزة درس ملا عبدالقادر مهاجر مردوخی را درک کرد؛ به سلیمانیه رفت و در محضر متکلم و عارف متأله حضرت سید الشیخ معروف النودهی راه یافت و با نوة ایشان حضرت شیخ کاک احمد برزنجی ملاقات نمود و پیوند محبت قلبی با ایشان حاصل کرد. زمانی تلمیذ حوزة درسی شیخ عبدالقادر مهاجر مردوخی بود که با ملا محمد نودشی شهیر به حاج ماموستا آشنا شد و ایشان بعدها مولوی را وادار ساخت تا محضر درس استادش ملا عبدالرحمن نودشی را در سلیمانیه دریابد لذا مولوی به سلیمانیه بازگشت در درس استاد ملا عبدالرحمن نودشی شرکت کرده ، اجازة علمی گرفت. حاج ماموستا ملا احمد نودشی هشت سال سناً از مولوی بزرگتر بوده و همواره مستشار و راهنمای ایشان محسوب میشده اند. ملا احمد نودشی زمانی که در نودشه مشغول ارشاد مردم و نشر احکام بودند با حادثه ای مواجه شدند که رویة حیات معنوی ایشان را دگرگون ساخت. روزی درویشی به روستای محل اقامت ایشان رفت ودر خانة آنان مهمان شد، اهل خانه برای مهمان سبدی انگورآوردند اما مهمان خوشه ای انگور نارس را جدا کرده ، پیش کشید ؛ نودشی به مهمان تعارف کرد تا از انگورهای مرغوب تناول نماید ، اما مهمان امتناع نمود ؛آخرالامر نودشی با الحاح دلیل نخوردن انگور را جویا شد و مهمان در پاسخ گفت: با اشارة قلبیه در یافتم که این انگور را از جائی دزدیده اند ؛ نودشی مسئله را پیگیری نمود و دریافت آن انگورها را همسایه آنان برایشان برده وکسی دیگر آن را از باغی دزدیده بوده است، لذا در پی آن شد تا به آن معرفت باطنی دست یابد؛ مهمان گفت: من مرید حضرت شیخ سراج الدین هستم و با سلوک در طریقت مجددیة نقشبندیه به این مرتبه رسیده ام. نودشی بخدمت حضرت شیخ سراج الدین اول رسید و در طریقت مجددی سالک شد و ذوق ِعبادت یافت و به درجه ای نائل آمد که تمام نمازهای خود را از ابتدای تکلیف دوباره قضاء نمود و همواره می گفت: نماز با حضورِ دل،نورانیتی خاصّ دارد. مولوی کرد که همواره گرفتار احوالِ ترقی خواهِ درونیِ خود بود ، با دلالت و پیروی دوست و پیرش نودشی به خدمت حضرت سراج الدین رسید و در طریقت ایشان سالک شد. به سیر آفاق و انفس پرداخت و بسیاری از شهرها و قصبات کردستان و بلاد دیگر را سیاحت کرد تا به کمال مطلوب رسید و در میان دانشمندان و ادبای کرد ممتاز شد؛ خصوصاً در علم ِکلام مهارت یافت و ابهامات ِکلامی و فلسفی را بیشتر با ذوق و کشفیاتِ درونی خود از میان برداشت ، به گونه ای که آثار کلامی ایشان عالیترین آثار متألهین این سامان است. مولوی کرد درآثار منظوم خود علاقة باطنی اش را به طریقت و پیران کبار سلسله نشان می دهد. دربارة ایشان به جرأت می توان گفت که از لحاظ ادبی و کلامی بعد از مولانا عبدالرحمن جامی کسی چون او در آن سلسله به شکوفائی تام و تمام نرسیده است ؛ عارف روشن ضمیری که روان به حقیقت رسیده اش از ما و منی ها رسته و به اهل الله پیوسته بود. نقل است زمانی برای ملاقاتِ دوست و هم سن وسال خود حضرت شیخ عبدالرحمن خالص طالبانی راهی کرکوک شد و در بامدادی قبل از طلوع سحر به خانقاه ایشان وارد شد وشیخ رادرگوشه ای مشغول عبادت دید؛ مصرعی از شعر ملای بیسارانی را در وصف حال ایشان برزبان آوردکه میفرماید :

« شه ون خه لوه ته ن مال بی ئه غیاره ن »

شیخ بالبداهه در جواب ایشان فرمود :

« ئیراده م ئیده ن وه ی که لپوسه    وه شه و نالین وه شه ن وه لای دوسه وه »

فرق میان مولوی سید عبدالرحیم با مولانای رومی در این است که مولانا پس از دیدار با شمس، عاشقِ شمس شد و زمانی که شمس از بلخ هجرت نمود، مولانا در هجران ایشان اشعار پرسوز و گدازی سرود. اما مشایخ نقشبندیة این سامان عاشق رفتار و گفتار مرید خود شدند و بارها این علاقه درونی را نسبت به مولوی کرد بروز دادند. زمانی حضرت سراج الدین آرزومند ملاقات ایشان بود و با این مضمون ایشان را به نزد خود دعوت کرد: ماموستای سه ر علم شیرین که لامـان ته شـریـفی خـه یرت باوه رو لامـان یان کاغه ز بریان یان مه لا مه رده ن یا خو عارته ن دوس وه یاد که رده ن مولوی درپاسخ ایشان قصیده ای سرودند که مملو از شاهکارهای عرفانی و نکات ادبی است:

شیخی ده وله مه ن به هره ی سه رمه دی   یاگه ی حه قیقه ت جیلوه ی ئه حمه دی

جه شـه و هه وارگه ی فه نا ویه رده             پای هه ردی به قـا یا تاغگه کـه رده

موته صف به وه صف شأنی صفاتی             موشه ره ف به فه یض ته جه لای ذاتی

خه لیفه ی صدای « اُدُ نُ » شنه فته            به له د نه سـارای ئـه طـوار هـه فـتـه

واسطه ی راگه ی به ین علم و عه ین         صاحب جه نا حه ین یه عنی ذی النورین

پیر پاک جه گه رد خاک ناسوتی                مه نزلگه ی سه ربه رز سه ر مه له کووتی

دل وه نه وای به زم جه به روت ئا وا             سیراو و سـه راو لاهـووتــی مــأوا

جـسـمـأ لَـَدیـنــا ، روحأ لَــَدیـهِ                     دایـره ی تـه مام « مِــنــهُ اِ لـیــهِ »

 بی ته لوین نه سای ته مکین دا مه کین       رَ وَ ح ا لـلـه ، روحـَــهُ آمـیـن

نامه ی روح ئه فـــزای شــــیرینیت یـاوا          دل وه مه ردومه ک دوو دیـه ش سـاوا

ده رگای حوقـه ی لال دانــه ت شـکاوان        جـه پوی لـوطفـــه وه ئــینه ت فه رماوان

یـان کـاغـه ز بریـان یا مه لا مه رده ن            یا خو عـا ر ته ن دوس وه یاد کـه ر ده ن

ئه وه ل من کینـان وجوودم جـه کون             وا چون دوسـه نان شه رت قــه بـول تـون

ئه روه بیــــگانه وه ر خــــویشـــم زانی          تو حه ساوه نـی وه هــه ر چیــم وانی

***

مولوی زمانی به دستور مرشدش و همراه مرشدزادة خود حاج شیخ عبدالرحمن متخلص به وفا برای انجام امری اجتماعی راهی سنندج شدند و به ملاقات حاکم قدرتمند ارحدلان غلام شاه خان والی رفتند.والی در تالار باشکوه خود از ایشان پذیرائی کرد و جمعی از علما و اعیان را دعوت نمود،چون به مقام و مرتبة علمی و عرفانی وی وقوف یافت اورا مولوی کرد نامید. مولوی به در خواست مرشد زادة خود شیخ عبدالرحمن، کتاب عقیده مرضیه راتألیف نمود:کتابی در شرح عقاید کلامی اهل سنت و جماعت که در آن به آیات محکمات استناد نموده و عقاید کلامی را به نظم آورده اند . شعر مولوی کرد در این کتاب مرتبة تعلیمی دارد و کلام و اعتقادات مذهبی را تدریس می نماید؛ در اول کتاب چنین می فرماید:

هه ر خوتی بو خوت بورهان و تیر به س        به شی خوی تیکه ل ناوی بکا که س

تو خود برهان و دلیل بر وجود خود می باشی و هستی تو خود دلیل بر بودن تو است، کسی نباید در این باره چیزی بگوید و وجود چیزی را دلیل بر پیدائی تو بداند صحرای بی انتهای هستی و میدان خدا شناسی آخری نداردوبینائی عقول بشری ازدیدن کنارة آن صحرا عاجز است، عرفان و بینش قلبی با احساسات خارجی و عقل بشری حاصل نمی شود وپای عقل و احساس قادر به طی این صحرا نمی باشد ؛ تو خدائی و نامحدود و لایتناهی و ما بندگان ضعیف تو. ایشان استقامت راشرط نیل به مقصد می دانند و به بحث دربارة مراتب شش گانه می پردازد.« و أمَنتَ بِاللهِ و مَلکه وکُتُبِهِ و رُسُلِهِ و بِالیَومِ آلاخِر و خَیره و شَر مِن الله و بالبَعث بَعدَ المَوت» را شرح می دهد و آنگاه به بیان احوال و نظریات صوفیه پرداخته، همراه با مولانای رومی زبان به تعریف احوال پیر می گشاید :

چی بو موجته هید هه س به ر مو قه لید    له سه ر مورید هه س نیسبه ت به مورشید

بـَل قـالـوا : « ألــشَیخ فـی شیعَـتِـهِ            کَـــــــان کَــالــنـَـبـّی فــی اُمـَـــتـِــهِ

حوججه ته له لای ئه صحابی صه فـا           خُـــــــذ طَـریـقَــهُــم إذ فـیـهِ شَــفـاء

مولانای رومی چنین می فرماید:

ســایـه یـزدان بُـَود بـنـده خــــدا               مــرده ایــن عــالــم و زنــد خـــدا

دامــن او گــیــر زوتر بـی گـمـان                تــا رهـــی از آفــت آخــر زمــــان

انـدر ایـن وادی مـرو بی این دلیـل             لا اُحـب الافـلـیـن گـو چـون خلیــل

طـهّـراً بـیـتـی بـیـان پـاکـی اسـت            گنج نور است ار طلسمش خـاکـی است

مولوی عمل صالح و صداقت باطنی را موجب تهی ساختن نفس از آلایش می داند و طریقت را هنری روحانی معرفی می نماید که سالک با آن می تواند به آراستن روان پردازد و به کمالات معنوی نائل آید.کمال در انسانیت را آخرین مرتبة کرامت می داند و آن را پیوستگی روحانی با هستی مطلق می شناسد؛ حالتی روانی که به گونه ای مجرد و بدون ملاحظه موجودات و کثرتها منِ انسانی را به درک حقایق هستی و ظهور مراتب که جلوه گاههای اسماء حقند می رساند. روان حکمت یافتة عارف، کثرتها را نمودهای نیست نمائی می داند که چون امواج پیاپی سر از دریای وحدت بر می آورند و به دور از تصور حلول و اتحاد و تناسخ دوباره به آن دیار باز می گردند.مولوی حقیقت تصوف را درک این حقایق می داند و می فرماید که تصوف حالتی است که انسان از راه ذوق و کشف و شهود احوال روحانی پیامبران و اولیای الهی را درمی یابد و در قالب شخصیت های آنان در می آید و خود را متصف به گفتار و کردار و پندار آنان می سازد تا به مقصود برسد. « و لَکُم فی رَسولَ اَلله اُسـَوه حَسَنَه » مقصود از عبادت، سجده در پیشگاه ذات باری است که موجب پیوستگی به کانون ولایت کلیه می گردد و سِـرّ آن را از روان بزرگ و طبع گهربار پیامبر(ص) می توان برگرفت، عرفا دریافته اند پیاپی انوار عبادت بر اسرار و ارواح راه یافتگان جاری وآنان را از چشمة همیشه جوشان معرفت سیراب می سازد. در این میدان با شکوه روحانی،مولوی چون کبوتری آسمانی به طیرانی ملکوتی در سماءِ بساطت و کلیات به پرواز در می آید و در سیر نزولی خود و بازگشت از مقام لاهوت یافته های خود را برای ساکنان عالم ناسوت به ارمغان می آورد وآن یافته های لطیف را با گوناگونی های عالم کثرت و زیبائی های این جهان تشبیه می نماید تا از آن طریق روانهای صفا یافته گرفتاران عالم خاک را به هیجان و شور شیدائی کشاند. لطائف روحانی خود را در قالب بدایع مثنوی در اذهان منعکس می نماید زیبائی های حیات انسان و نباتات و ظواهر شگفت حیات و بدایع عالم خلق را نشأت یافته از فیض مقدس می شناسد.جلوه های زیبائی راانتقاش یافته از بارگاه عالم غیب می داندکه در عالم ظهور پدید می آیند.مولوی در ترانه های خود آهنگ جمع الجمعی می سُراید و به آن عشق می ورزد؛ عشقی حقیقی که پرده از رازهای هستی بر می دارد. عشق حقیقی انسانها را به خداوند چون مولانا به نظم درآورده و این موهبت روحانی را انتقاش یافته از عالمی می داند که روح در عالمِ غیب و روزِ اَلست دیدار کرده است.

ده وری ده رساقی وه لای مه حزووندا       له یل ئاسا بویه ر وه لای مه جنوونـدا

جامـی جـه صـه هبای دیای بالا که ت       ئـالـووده ی غـوبـار تـوز بــالا کــه ت

بـه و نـاز و عـیـشوه ویت پـیم ده ره           وه جه سته ی په ژمورده م ئیحیاکه ره

وه جـه ی«قــلب الاسـد» تـاوسـان دووری   فینک که ره وه جه سته ی مه هجووری

به لــکم شـه راره ی نـائـیـره ی فـیـراق      نه سـو چـنو ته مام سـه وزه ی ئیـشتیاق

بـه لام بـه و شـه ر تـه مـه یلت مودام        بو مـنـیـچ بـه و مـه یـلـه دنـیام وه کـام بو

برای عشق حقیقی نام زیبای لیلی برگزیده است، نامی که مجنون باآن جان شیفته خود را به شیدائی می کشانیده و خاطر خود را تسلی می داده است. او جمال کبریائی حقیقت را در نظر دارد که در آنسوی چهره ها به کرشمه گری پرداخته است. مولوی با صدای رسای خود یافته های عرشی را به گوش غفلت زدگان عالم ناسوت می رساند تا سر گشتگان وادی حیرت را بیدار سازد.جمعی از بهت زدگان به اشتباه آن نواها را خطابه ای صوری در وصف معشوقه های عالم جسمانی تصور کرده و با ترنم آنها غم هجرانهای خود را از یاد می برند هر چند از ادراک حقایقِ کلی عاجزند. مولوی درحقیقت مولانای زمان است و چون شمس در وصف مرشد خود غزلسرائی می کند:

جیلوه ی جه لای جام دله ی پر جه گه رد      وه ت پـی تـسبـیـح هـا روانــه م کـرد

په ری تو خاسه ن هه ر شام تا سه حه ر     هه ر ژماره ی وه صل بالای دلبه ر که ر

نه ک چون من وضوو وه هووناو ئـه سـته       خه م سـیواک نـمای مـه نیه تان به سته

نیشـته ی گوشه ی تار نماز خانه ی ده رد    روونه پـای مـیـحـراو هه نا سان سه رد

وه ی وضوو ونـمـاد و هی سـیواکه وه            جه ی گوشه ی میحراو مزگی پاکه وه

دانه ی مه رجانی ی هه رس مه هجووری      هونیـای تای کرژ رشته که ی دووری

په ی ژماره ی ذکر کزه ی ئـیش و نیش          کافیه ن ده یده م ته زبیحم په ی چـیش

مولوی چون مولانا انسان کامل را برزخ بین نور و ظلمت می داند و می فرماید انسان نه مشرق انوار است و نه مغرب اجسام در حالیکه روانش در اثر تماس با اضداد در عالم جسمانی بازتابی عالی از خود نشان می دهد و چون آیینه ای نورانی در کدورات هستی زیبائی ها را در ارواح دیگران منعکس می نماید تا آنگاه که روحش به پرواز درآید و در فضای عالم قدس به طیران پردازد و ولایتِ کلیه را دریابد. م

وعجیزه ی نه بی ئه ر موحه ققه قه       له لات که رامـات ئه ولیایچ حـه قه

وه لـی شـه خـصیکه«عارف بالله»          « ماامکن » به ذات به صفات ئاگـاه

لطایف عالم ناسوت را چنان بیان می دارد که همگام با روان ترقی خواه انسان عقل سرگردان را به آرامش و تعدیل فکری بکشاند این هنر را چنان به نمایش می گذارد که متفکرین و متکلمین را به حیرت وا می دارد. عرفان نظری را با احکام شریعت آمیخته و تفکر وحیانی رابه روانهای طالب کمال می آموزد تا باعقل سلیم و فطرت پاک بر صراط مستقیم هدایت شوند و به دور از گرایشات فلسفی متشتت که آزار دهنده فطرت باشند به آرامش روانی و سعادت برسند. مولوی زاهدی پارسا بود و فقر اختیاری خود را بر مدیحه گوئی اغنیاء و حکام رجحان می داد، حاضر نبود قوم و دیار خود را ترک نماید و در شهرها به دربار سلاطین درآید درحالیکه فرهاد میرزای قاجار عموی ناصرالدین شاه اورا به تهران دعوت کرده بود تا در دربار ایشان زندگی کند ، او ثروت دنیا را بی ارزش می دانست در جائی که پاشایان عثمانی آرزومند دیدارش بودند و زیارت او را موجب نزول برکات میدانستند. مولوی کرد ، عقیدة مرضیه را دربیان اعتقادات کلامی اهل سنت به نظم درآورده در این کتاب مبحث ایمان و وحدت و صفات ثبوتیه خداوند را با استناد به آیات و احادیث بیان می دارد بحثی درباره وجود ووجوب دارد و ملائکه را توصیف می نماید و ایمان به پیامبران وکتب آسمانی را با زبان متکلمین بیان می دارد و در خاتمه خاتمیت حضت رسول و حقانیت جانشینان ایشان و ائمة طاهرین(ع) راشرح می دهد.نقل است ، چون کتاب را نوشت آن را به استادش ارائه داد تا با رابطة روحانی به خدمت حضرت رسول گرامی شرفیاب گردد و حقانیت مطالب کتاب را از ایشان بپرسد لذا حضرت سراج الدین بدون مطالعه کتاب و در حضور حاضرین به مراقبه پرداخت و سربرآورده،بیان فرمود، حضرت رسول (ص) من را به حقانیت مطالب کلامی کتاب بشارت داده اماچند و چند شعر آن را ناپسند دانسته اندکه باید از کتاب برداشته شوند و چون آن مطالب را بیان فرمودند وکتاب را گشودند،آن چند مطلب مندرج را مشاهده کردند و آن را از کتاب محو نمودند مولوی این مطالب رابه نظم بیان فرمودند.در این اثر ارزنده نکات عقلی ونقلی راچنان با اشاره به آیات واحادیث به نظم درآورده اند که فحول از درک مفاهیم آن عاجز می مانند وگاه عقول مهذب از درک آن ناتوان میمانند کتاب را برای تعلیم اعتقادات دینی و بیان نکات و دقائق عرفانی به نظم آورده اند وبیان می دارند: برای تنویر دل لازم است درِکاخ بینش گشوده شود تا هر زمان که بارقه ای قلبی ساطع شد آن را روشنائی بخشد؛ منظومات ایشان چون فضیله و فوایح پر از نکات اعتقادی و تعلیمات دینی و اخلاقی همراه با رهنمودهای ادراکی صوفیه است. این آثار نشان دهندة احوال روحانی مولوی است که چون به وجد می آمده یافته ها را به شعر بیان نموده و چون مولانا نقشی افسونگر در اذهان مشتاقان این عوالم به تصویر کشیده است. معانی لطیفه را در بیان هستی وظهور و نیل به کمال در جهان به زبانی بیان نموده است که طایرِ عقل از پرواز در ساحت آن عاجز می ماند. تَفَـضّـَل بِـالـعَجَـل بِـالکَاسِ ساقی صـفای مـی نـمایـد وجـهِ بـاقـی بـه کـوری دو چـشم اهـل انـکار بکن کار و نوائـی را در این کـار زدیـده زنـگ ظـلـمـت را زُدایـد دلم تصـدیـق روئـیـت را نـماید در این نشـأت به امکانش بگیریم در آن نشأت وقوعش را بجوئیم و در پایان به مناجات می پردازد :

زبحث خود چه عرضی را رسـانـم           چـه سـانـم از خسـانم نـزکسانم

چو در خود بینم از بس روسیاهی          نـگنـجـد ای الـهـی یـا الـهـی

نـه تـو یابی چو من نا پخته کاری           نـه مـن یـابم چو تو آموزگاری

مولوی کرد جزوه کوچکی به فارسی دارد که به بیان اصول طریقت نقشبندی می پردازد؛ بیشتر منظومات مولوی حاکی از علائق روحی ایشان است به مشایخ این طریقة علیه. مولوی زاهدی با فرهنگ و عارفی است دلسوخته که مورد احترام عُلمای زمان خود بوده و مردم عادی مراتب عُلوّ روحانی او را درک می نموده اند؛متفکری متألِه که مکاتبِ کلامی را شناخته بود به رموزات طریقت وصول الی الله آشنا بود. باید بگوئیم،با این شیوة تفکر بود که علمای اکراد توانستند چون ستارگان درخشانی در آسمان عرفان اسلامی ظاهر شوند. مولوی،منظوم عربی خود را بنام«فضیله»در اصول دین نوشته وکتاب «فوایح» را دربارة باورهای اسلامی به نظم درآورده است.کتاب گرانقدر ایشان که عقاید کلامی اهل سنت و جماعت را به نظم بیان نموده و مملو از نکات ادبی و آیات و اشاره به احادیث و روایات می باشد،کتاب «عقیدة مرضیه» است؛این کتاب درحقیقت شرح مقاصد سعد الدین تفتازانی ومواقف عضد الدین ایجی است. ابتدای کتاب را اینگونه آغاز می نماید : ز

وبده ی عه قیده خولا صه ی که لام         هه رله تو بو توس حه مد و ثه نای تام

هه رخوتی بوخوت بورهان وتیر به س       به شی خوی تیتکه ل نازی بکا که س

ای ذات هستی بخش،کسی جز تو نمی تواند آنگونه که می باشی تو را ثنا گوید همانگونه که رسول گرامی اسلام (ص) فرمود : « لا اَحصی ثَنا عَلَیک اَنتَ کَما اَثنَیَتَ عَلی َنفسُکَ » «تو خود دلیل و برهان قاطعی بر بودن خود می باشی و تنها خودت ذات خودت را می توانی بشناسی». مولوی به متابعت از قرآن مجید ، بشر را وادار به تفکر می نماید تا صفاتِ ازلیة حق را بشناسد و فیضِ تجلیلات او را در عالم ناسوت دریابد و با صفایِ دل به ایمانِ کشفی و شهودی برسد که عالیترین مرتبة یقین است.

که ناره ی صه حـرا نـادیـاری یه             بینائـی عـقـوول ئـاو مـرواری یـه

«ضیق النفس» یه هه ناسه ی نایه      دانش ده لیل پی«عِـرق النسـا»یـه

عیرفان به وانه حاصل که ی ده وی        به وپی ئه وصه حرا چلون ته ی ده وی

چاک وایه خه یال بی ته قریب نه که ین  مه علوومه تو تو و ئیمه یچ خو ئیمه ین

در وصف مولوی باید چون مولانا زبان گشائیم و بگوئیم :

از هردو کـون گـوشـة عزلت گزیده ای         بیرون زکفر و دین ره دیگرگرفته ای

زآن چشمة حیات که در کوی دوست بود    تا روز حشر ملک سـکنـدر گـرفته ای

***

هیـمای هه وای ئـه و قـه دیم په یمانه           په یمانه وه ک ئه هل هه وا په یمانه

توسه بووی مه ی پیت جام جانفیدای ریت     دل چـاوی وا لیت سابا بیت

تا بیت زوان وه بـی مـن وه سـه ر ته قـریردا     خامه وه بی ده س وه سه ر ته حـریردا

پیمان منظور سوگندی است که جمیع مردم در عالم الَست یاد کردند. عشق ازلی معبود که خلائق از جام شراب محبت او نوشیده اند مانند عشقهای مجازی نیست که اهل هوا و هوس دارند و با این پیمانه های این جهان آرزوپرستان قابل قیاس نمی باشد.در اینجا به بحث عشق انسانها نسبت به ذات حق می پردازد و چون مولانا به بیان نیستان ازلی وجود می پردازند.

وَ مـا خَـلَـقتُ هه س له قـورئاندا ده            فه رمویت له خه لق جن و انسـان دا

حیکمه ت عیباده ت « خالق الخلق» ه       ئه ویچ بی ئیمان هه بای مـوطـلـقـه

به ل ئه د نه ناسیه نـاوی عـیبـاده ت          به ل ته رده له فه یض فه وزوسه عاده ت

له که ی مونافات« لَکِی أُعرَف » چوو          ده سه مل له گـه ل «لَیعبُدُون» بـوو

حکمت حقیقی در عبادت خالصانه نهفته است و آن عبادت خاص بی ایمان واخلاص قلبی مقبول درگاه حق نخواهد شد. تاایمان درقلب مؤمن نباشد و با دیدة دل ذات حق رادرکائنات درنیابد نمی تواند عبادت کند. مولوی ایمان قلبی را اینگونه تعریف می نماید: شریعت ایمان باور قلبی انسانها به ذات غیب الغیوب است و آن باور باید چنان در درون انسان راسخ باشد که بی چون و چرا احکام الهی را اجرا نماید تا برای انسان رشد شخصیت و ملکات انسانی به ارمغان آورد و سجایائی چون شرم و راستگوئی را ملکة شخصیت او نماید؛ زیرا با علوم ظاهری صرف، نیل به آنها امکان ندارد و بلکه باور و یقین قلبی است که آن نورانیت را پدید می آورد. وجود وجوب از دیدگاه مولوی: اصولیون می گویند: نظر آن است که از را منطق و یافته های علمی و احساسی برای انسان حاصل گردد تا از راه یافته ها به کنهِ نایافته ها برسد و این در عقلیات وارد است، همانگونه که کشف و شهود قلبی به دور از حسیات و علوم ظاهری با فراست قلبی درک می گردد. مولانای رومی می فرماید: عـقـل، دو عقل است اول مکسـبـی که درآموزی چو در مکتب سبــی ازکتاب و اوستـاد و ذکـر و فـکـر از معانی وز علـوم خوب و بـکـر عـقـل تو افـزون شـود بر دیگـران لـیک تو باشی زحفظ آن گــران عـقـل دیگر بخـشـش یزدان بُـَود چشمة آن در مـیان جــان بـُـَود چون ز سینه آب دانش جوش کرد نی شود گنـده نه دیـرینـه نه زرد از درون خویشتن جـو چـشمه را تا رهـی از مـنـت هر نـاســزا مولوی کرد می فرماید:

عه قل صاحب سوود بو ئه دای مه قصود / له دووای ته صه ور مه عناکه ی مه وجوود

عقل و هوشی که برای رشد دادن به شخصیت انسان کارائی دارد این است که انسان اول حقیقت خود را با آن بشناسد و معنای وجود را درک کند و بعد بداند که وجود دو نوع است: واجب و ممکن ؛ ولذا غیر از این دو مرتبه نمی توان شق سومی برای آن تصور کرد. واجب،مرتبة اولیة وجود است که نبودن آن خود محال است و عدم در آن راه ندارد یعنی هستی عینیتی غیر قابل انکار است و اگر انسان منکر هستی و وجود باشد باید وجود مادی و محدود خود را نیز نفی کند؛ بخش دوم که ممکن است،آن است که نفی و عدم به آن راه دارد اما ناقض آن بطور کلی نتواند بود، مثل ممکن بودن موجود است که ارادة خداوند بر آن است تا باشند و ظاهر گردند. مولوی شرحی دربارة حدوث و امکان دارد و در این باره می فرماید که ماسوای الله جمله محتاج علت می باشند اما نباید خداوند را علت العلل خواند زیرا او ذاتی معلّ و مبری از این توهمات است؛ علت و معلولات را در محدثات می توان تصور نمود، حال چه امکان داشته باشد و چه تصوری ذهنی باشد؛ ایمان را باوری قلبی و یقینی می داند که در درون انگیزة عبادت را برای عبد فراهم نماید تا او به صورت فطری به آن نورانیت درونی عشق بورزد و بدور از ریا و کسالت فرامین الهی را اجرا نماید و خود آن مرتبه موجب بروز کمالات نفسانی در عابد خواهد شد چون حیا و وفا و اخلاق حسنه و راستگوئی و شجاعت و ایثارگری، به قول پیامبر(ص) که از عالم غیب بر قلب ایشان الهام شده است. مولوی در تمام طول عمر با برکت خود سعی کرد باورهای سادة دین اسلام را همراه با ساده زیستی و صیانت از فرهنگ قومی در میان اکراد حفظ نماید. خدایش بیامرزاد و روان نیرومندش همواره منور به انوار الهی باد.

محمدیوسف بغدادی ، سنندج ، زمستان ۸۳

(این مقاله در همایش مولوی کرد که به همت دکتر سید مختار هاشمی در اردیبهشت ۱۳۸۴ در سنندج برگزار شد ، ارائه گردیده  و مورد تقدیر قرار گرفته است)

 

یک جمله زیبا از دکتر علی شریعتی

کاش در دنیا 3 چیز وجود نداشت :

غرور

دروغ

عشق

انسان با غرور میتازد .

با دورغ میبازد.

با عشق می میرد

خدایا   : به هرکه دوست می داری بیاموز که : عشق از زندگی کردن بهتر است ، و به هرکه دوست می داری ، بچشان که : دوست داشتن از عشق برتر!